احسان سلطانی
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، کشور هنوز درگیر مسائل انقلاب بود که به فاصله کوتاهی جنگ تحمیلی آغاز شد. با پایان جنگ تحمیلی، هم اکنون 28 سال است که بیهیچ قید و شرط معنیداری، مدار اقتصاد ایران حول محور سیاستهای اقتصادی به اصطلاح نئولیبرال و اصولی از قبیل بازار آزاد، خصوصیسازی و جهانیسازی وتکرار اشتباهات و سعی و خطا در این زمینه، اداره میشود. برنامههای پیگیری طرح توسعه نئولیبرالی و تعدیل اقتصادی در دوران پس از جنگ تاثیری عمیق بر اقتصاد، سیاست و جامعه ایران بر جای گذاشته است.
به گزارش رتبه آنلاین، پس از تنزل شدید بهای نفت در طی سالهای 1365 تا 1368 که پایینترین میزان درآمدهای نفتی کشور در نیم قرن اخیر را به دنبال داشت، در سال 1369 بهای نفت به بیش از 20 دلار رسید و همراه با افزایش حجم صادرات آن، درآمدهای ارزی را در حدود 2 برابر نسبت به سال 1367 بالا برد. همزمان با افزایش درآمدهای نفتی و دریافت وامهای خارجی، سیاست درهای باز اقتصادی اتخاذ شد که حجم واردات را از کمتر از 10 میلیارد دلار در سال 1367 به نزدیک 30 میلیارد دلار در سال 1371 رسانید، اما کاهش بهای نفت در سال 1372 دولت وقت را با مشکلات جدی مواجه کرد.
برنامههای اقتصادی که آغاز شده بود، خیلی زود با بنبست مواجه شد. اجرای این برنامهها حجم بدهیهای خارجی را به نحو بیسابقهای به بیش از ۲۳ میلیارد دلار افزایش داد و توام با افزایش نقدینگی، نرخ تورم 49.5 درصدی در سال 1375 در تاریخ ایران ثبت شد. در طی سالهای 1367 تا 1376 نرخ تبدیل دلار به ریال آزاد با 5 برابر افزایش از 970 ریال به 4800 ریال رسید. با بحرانی شدن اوضاع اقتصاد، دولت از بازپرداخت وامها خارجی ناتوان ماند و با عقبنشینی از برنامه خود واردات را محدود کرد.
سیاستگذاریهای دولتهای پنجم و ششم در قالب حمایت از خصوصیسازی و اقتصاد بازار آزاد پیامدهای گستردهای مانند تشدید شکافهای طبقاتی را در پی داشت. شکافهای اقتصادی و اجتماعی ایجاد شده محصول پیادهسازی سیاستهای بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول بود و مدیران تکنوکرات به اصطلاح پیرو اقتصاد بازار آزاد دغدغهای درباره اقشار فرودست نداشتند. حوزههایی چون خصوصیسازی، راهاندازی موسسات مالی و اعتباری در قالب برنامه اول توسعه و بازگشایی بازار بورس، در شمول برنامههای دولتهای پنجم و ششم قرار داشتند. وضعیت اقتصادی کشور در دولت هفتم نیز کم و بیش چندان تغییری تجربه نکرد و در دولت هشتم افزایش درآمدهای نفتی تا حدی منجر به بهبود ظاهری وضعیت اقتصادی کشور گردید. استمرار سیاستهای اقتصادی پیشین موجب شد رئیس دولتهای نهم و دهم با شعارهایش خود را نماینده تهیدستان، حاشیهنشینان و روستاییان معرفی کند و با ایجاد فضای دو قطبی در مقابل رقیب خود که به ثروتمندان و هواداران نئولیبرالها نزدیک بود، در انتخابات به پیروزی برسد. با این وجود، او برخلاف شعارهایش درباره عدالت اجتماعی، دست راستیترین سیاست یعنی حذف یارانهها را عملی کرد و قیمت حاملهای انرژی را آزاد کرد و در اغلب حوزهها همان مسیر دولتهای پیشین را در پیش گرفت.
درآمدهای کلان رانتی، طمع و زیادهخواهی گروههای اقتصادی وابسته به دولتها که ذیل عنوان عوامفریبانه اقتصاد آزاد، به ظاهر تحت عنوان بخش خصوصی فعالیت میکردند و حمایت تمام قد دولتها از رشد و فعالیت آنها، موجب شد به جای دفاع از مصالح نظام و کشور، اغلب نیروهای سیاسی کشور با گسترش فعالیتهای اقتصادی، در جهت کسب منافع مادی وارد میدان شوند.
موضوع مهمی که در نحوه اجرای سیاستهای اقتصادی نئولیبرال در ایران وجود دارد، استفاده ابزاری از محمل حمایت از «بخش خصوصی و بازار آزاد» جهت رانتجویی، توزیع نابرابر فرصتها و منابع، ایجاد انحصارها، غیرمردمی کردن اقتصاد و اضمحلال بخش خصوصی واقعی است. سیاستهای مبتنی بر اقتصاد نئولیبرال که بیش و کم در همه دولتهای پنجم تا یازدهم تعقیب گردید، ضمن آن که منجر به توسعه اقتصادی مقتضی و باکیفیت نشد، در مجموع به زیان نیروی کار مولد و اقشار حقوقبگیر و عامه مردم (به خصوص طبقه متوسط رو به پایین) تمام شده است. دولتمردان و برنامهریزان اقتصادی که بیش از هر چیز دغدغه بازار آزاد و خصوصیسازی (البته با بذل و بخشش منابع و بنگاههای اقتصادی و انحصار توزیع منابع به نفع گروههای منتخب) را داشتند، از موضوع توسعه پایدار غفلت کردند و بخش مهمی از محیط زیست و منابع آبی کشور در سالهای گذشته نابود گردید. شایان ذکر است که شعارها، برنامهها و اقداماتی که تحت عنوان مبانی «بنیادگرایی بازار یا اقتصاد نئولیبرال» در کشور انجام میشود، در اصل رونوشت مخدوش و تحریف شده این مبانی است که در جهت توجیه استقرار و استمرار مناسبات رانتی و توزیع ناعادلانه فرصتها و منابع مورد استفاده قرار میگیرد.
هر چند که گروه به اصطلاح «اقتصاددانان طرفدار مکتب نئولیبرال یا بنیادگرایی بازار و نحلههای فکری و رسانههای وابسته» اصولاً با تحریف و وارونه نمایی واقعیتها و فرافکنی و تبیین توجیهات متنوع از قبول هر گونه مسئولیت (مستقیم و غیرمستقیم) تخریبهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و زیستی ربع قرن اخیر شانه خالی میکنند، اما آنها با تئوریسازی، موجهسازی، سیاستسازی و فریب و اقناع افکار عمومی و مسئولان نظام، مسبب و زمینهساز معضلات و بحرانهایی شدهاند که کشور را در مغاک وضعیت نابسامان کنونی گرفتار کرده است. پارهای از اقدامات و پیامدهای فعالیتهای این گروه به شرح ذیل است:
(1) ارائه برنامههای سطحی (با حمایت سازمانهای بینالمللی مانند بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول) با چشماندازهای جذاب و فریبنده به مردم و مسئولان نظام و مطالبه اجرای آنها،
(2) پشتیبانی از ساختارهای رانتی و ضدرقابتی تحت عنوان بازار آزاد و رقابت اقتصادی،
(3) پشتیبانی از بخشهای نامولد (سفتهبازی، دلالی و رباخواری) و تضعیف و تحدید بخشهای مولد،
(4) تفوق سرمایه بر کار و تحمیل مزیتهای رانتی به جای مزیتهای رقابتی بر بدنه اقتصاد تحت پوشش رقابت آزاد،
(5) تشدید وابستگی اقتصادی تکبعدی با تکیه بر صادرات مواد خام و اولیه،
(6) توسعه بخش شبهخصوصی رانتی وابسته به دولت تحت لوای خصوصیسازی،
(7) ایجاد انحصارهای اقتصادی (و غیرمردمیسازی اقتصاد) در پوشش آزادسازی اقتصاد،
(8) افزایش میزان تصدیگری دولت و از سوی دیگر کاهش سطوح وظایف حاکمیتی (به خصوص در حوزههای مهم آموزش، بهداشت و تامین اجتماعی)،
(9) گسترش فساد در ابعاد وسیع و غارت منابع کشور،
(10) خلق فرصتهای نابرابر رشد به نفع گروههای منتخب رانتی،
(11) تعمیق نابرابریها و شکافهای طبقاتی و گسترش فقر و ایجاد طبقه فوق ثروتمند (از محل غارت توام با تخریب ساختارهای اقتصادی کشور)،
(12) رشد اقتصادی نازل و بدونکیفیت، عدم ایجاد اشتغال مولد و نابودی سرمایههای انسانی
هر چند که بررسی خسارات، تبعات و پیامدهای سیاستگذاریهای پراشتباه ربع قرن اخیر خارج از وسع این گزارش است، اما در اینجا بر پایه دادههای رسمی دولتها، تلاش میگردد تا بعضی از ابعاد و جوانب اقتصاد کشور در ربع قرن اخیر روشن گردد.
(الف) تولید ناخالص داخلی
در طی دوران جنگ متوسط درآمدهای ارزی کشور (صادرات نفت، کالاها و خدمات) 15 میلیارد دلار بود که در نیمه دوم دوران جنگ به شدت سقوط کرد، به صورتی که در سال 1365 به 7 میلیارد دلار رسید. در دهه هفتاد شمسی متوسط درآمدهای ارزی 21 میلیارد دلار و در دهه هشتاد 81 میلیارد دلار بود. بر اساس ارزش حقیقی درآمدهای ارزی (قیمت سال 1394) و جمعیت کشور در دهههای شصت و هفتاد شمسی، متوسط درآمد سرانه ارزی حقیقی 500 دلار بود که با سه برابر افزایش در دهه هشتاد به حدود 1500 دلار رسید.
با خاتمه هشت سال جنگ در سال 1367، در سال 1368 درآمد اقتصادی (تولید ناخالص داخلی) کشور 6 درصد رشد داشت که در سالهای 1369 و 1370 با به ترتیب نرخ رشد 14 و 12 درصد ادامه یافت که اساساً ناشی از پایان جنگ بود. اتخاد سیاستهای پراشتباه و نسنجیده به رغم افزایش واردات کالاهای سرمایهای و صنعتی، منجر به سقوط اقتصاد در سالهای بعد و حتی نرخ رشد اقتصادی منفی یک درصدی در سال 1373 گردید، چنان چه نرخ رشد متوسط سالانه اقتصادی در دوره 76-1371 به 2 درصد تنزل یافت.
روند اقتصاد ایران در ربع قرن اخیر را میتوان به سه دوره دهه هفتاد شمسی (دوران پس از جنگ)، دهه هشتاد شمسی (دوران درآمدهای نفتی) و نیمه اول دهه نود شمسی (فروپاشی اقتصاد نفتی)، تقسیمبندی کرد. در دهه هفتاد نرخ رشد اقتصادی کشور 2.4 درصد بود که با افزایش درآمدهای نفتی در دهه هشتاد به با بیش از دو برابر افزایش به 5.4 درصد بالغ گردید و در طی نیمه اول دهه نود (با وجود رفع تحریمها) رشد مثبت را تجربه نخواهد کرد. در دهه هفتاد نرخ رشد اقتصادی بر حسب جمعیت (درآمد سرانه) کشور میزان نازل 0.8 درصد و در دهه هشتاد 3.9 درصد بود که برآورد میشود در نیمه اول دهه نود به منفی 1.2 درصد تنزل پیدا کند. در ربع قرن گذشته میزان نرخ رشد متوسط سالانه اقتصادی کشور 0.61 درصد بود که نرخ رشد سرانه آن 0.32 درصد است. چنان چه ملاحظه میشود، در مجموع ربع قرن اخیر اقتصاد کشور چندان تحرکی نداشته و در دوره رشد هم از افزایش درآمدهای فروش منابع و ثروتهای طبیعی، صنایع متکی به رانت منابع و خدمات پشتیبان مصرف درآمدهای نفتی حاصل شده که به شدت ناپایدار و غیرقابل تداوم بوده است.
هنگامی که دولت عایدی مازاد اقتصادی عظیمی مانند نفت و گاز را در اختیار داشته باشد، ناخواسته و نادانسته در ورطه اتکا به درآمدهای نفتی غلتیده و درگیر معضلات ناشی از توزیع ناعادلانه، نا متوازن و نادرست آنها میشود. در ربع قرن اخیر وابستگی اقتصاد به نفت حفظ شده و در همه دولتها فصلالخطاب بوده است.
در طی دهه هفتاد، هزینه سرانه مصرف خانوارها تغییرات قابل توجهی را تجربه نکرد و در دهه هشتاد، افزایش درآمدهای نفتی منجر به رشد آن تا سال 1386 گردید. از سال 1387 تا سال 1390، هزینه سرانه مصرفی خانوارها کم و بیش ثابت میماند و از سال 1391 تا کنون هر چند به ظاهر چندان تنزلی ندارد، اما بدون احتساب هزینه مسکن، به میزان قابل توجهی کاهش یافته است. سه موضوع مهم در این رابطه مطرح میگردد، (1) افزایش درآمدهای نفتی تنها عامل رشد مصرف (و به تبع آن تا حدی رفاه) در ربع قرن اخیر میباشد، (2) سرانه مصرف همراه با میزان درآمدهای نفتی افزایش مییابد و با توجه به ناپایداری این درآمدها، بیثبات است، (3) با توجه به روند مستمر تشدید نابرابریهای درآمدی که از ابتدای دهه هشتاد شروع شده و همچنان ادامه دارد، بنابراین هم اکنون وضعیت معیشت بخش قابل توجهی از مردم نه تنها بهتر نشده که حتی بدتر از قبل از دوران رشد درآمدهای نفتی است.
در دهه هفتاد شمسی درآمد سرانه اقتصادی ایران (بر حسب برابری نرخ خرید) فقط 0.7 درصد رشد داشت و در همین حال رشد درآمد سرانه برای کل جهان و منطقه خاورمیانه 1.6 درصد و برای کشورهای همگروه درآمدی (با درآمد متوسط به بالا) و مناطق جنوب و شرق آسیا بین 3.4 تا 6.4 درصد بود. در دهه هشتاد شمسی هر چند با رانت نفت درآمد سرانه اقتصادی کشور به 4.1 درصد افزایش یافت، اما در مقایسه با اقتصادهای درآمد متوسط به بالا و مناطق جنوب و شرق آسیا با درآمد سرانه بین 5.4 تا 8.1 درصد پایین بود. در مجموع ربع قرن (94-1370) نرخ رشد درآمد اقتصادی ایران در حدود نصف کشورهای درآمد متوسط به بالا و یک-سوم شرق آسیا میباشد.
موضوع مهم و کلیدی در رشد اقتصادی کیفیت و ترکیب عوامل آن است. در دهه هشتاد شمسی «مسکن و مستغلات» با سهم 24 درصد و پس از آن «بازرگانی» و «خودرو و حملونقل جادهای» با به ترتیب 16 و 14 درصد از کل تولید ناخالص ایجاد شده در دوره 90-1380، در مجموع 54 درصد از رشد اقتصادی را شامل شدند. بخشهای مهم اقتصادی دیگر به ترتیب نفت، معدن و پتروشیمی (12 درصد)، ارتباطات (11 درصد) و بانک و بیمه (6 درصد) هستند. در سال 1390 شمسی (نقطه اوج درآمدهای ارزی) سهم خدمات، نفت و مسکن+مستغلات از کل تولید ناخالص داخلی کشور به ترتیب 37، 25 و 21 درصد است و در همین حال سهم بخشهای مولد صنعتی و کشاورزی به ترتیب 11 و6 درصد (در مجموع 17 درصد) میباشد.
وجود رانت گسترده در بسیاری از بخشهای اقتصادی، محاسبات تولید ناخالص داخلی را با خطا روبرو میکند. در محاسبه ارزش افزوده اقتصادی صنایع انرژیبر، هزینه انرژی/نفت/گاز که بخش مهم داده را تشکیل میدهد به بهای بسیار پایینتر از قیمتهای جهانی و بهای فروش (ستانده) به بهای بازار در نظر گرفته میشود. بنابراین واضح است در مورد صنایع انرژیبر و متکی به منابع از قبیل پتروشیمی، فلزات اساسی، پالایشگاهی و سیمان، رانت اعطاء شده به آنها تحت عنوان ارزش افزوده در حسابهای ملی منظور میگردد. در اقتصاد ایران مزیتهای رانتی غالب و مزیتهای رقابتی غایب هستند.
در مجموع چهار موضوع مهم در رشد اقتصادی دهه هشتاد، وجود دارد. (1) نرخ رشد پایینتر نسبت به کشورهای همردیف و همسایه، (2) ترکیب کمکیفیت و نامطلوب، (3) سهم غالب نیروهای نامولد و رانت و (4) اشکالات و خطاهای محاسباتی و برآوردی.
رشد بیکیفیت و ناپایدار اقتصادی دهه هشتاد منجر به فساد گسترده و توزیع وسیع رانت شد. روند اقتصادی دهه هشتاد به حدی شرایط اقتصاد کشور را متزلزل و بیثبات کرد که تا کنون تداوم یافته و حتی تشدید هم شده است. علت اساسی بروز رکود اقتصادی کشور در اتکای هر چه بیشتر به درآمدهای نفتی و تضعیف نیروهای مولد و کارآفرین است. تنها عامل رشد اقتصادی (کاذب و بیکیفیت) دهه هشتاد تزریق درآمدهای فزاینده نفتی بود که به اقتصاد وابسته به آن نیرو میبخشید. آن چه به عنوان رشد اقتصادی اتفاق افتاده در اصل ناشی از رشد درآمدهای نفتی و خدمات پشتیبان مصرف این درآمدها و همچنین گسترش بخشها و صنایع رانتی وابسته به منابع بود.
در اقتصادهای متکی به رانت، توسعه بخش خدمات به زیان بخشهای مولد صنعتی و کشاورزی عمومیت دارد، زیرا خدمات حوزهای است که به سهولت به مراتب بیشتری رشد پیدا میکند، اما چنین رشدی بطور کلی الزاماً و بطور خاص قطعاً در خدمات عمومی (به جز صادراتی و دانشمحور)، نمیتواند تقویت بنیه اقتصادی کشور در درازمدت و حتی میانمدت را تضمین کند. همچنین با توجه به غیرقابل تجارت بودن خدمات در مقایسه با کالاهای صنعتی و کشاورزی، در زمان رشد درآمدهای حاصل از فروش منابع، بخشهای صنعتی و کشاورزی در مقابل بخشهای خدماتی تضعیف میشوند. در ایران رشد بخش خدمات به رشد مصرف کالاهای وارداتی و نیازهای مصرفی طبقات مرفه و نوکیسه و همچنین افزایش غیرلازم اشتغال در بخشهای دولتی و خدمات عمومی مربوط میگردد.
روندها و شاخصهای مهم اقتصادی دهه هشتاد به شرح ذیل است،
(1) افزایش درآمدهای ارزی حاصل از صادرات نفت خام به میزان 6 برابر و به تبع آن افزایش سهم نفت از 14 درصد تولید ناخالص داخلی به 25 درصد (80 درصد افزایش)
(2) افزایش بودجه دولت توام با افزایش سطح تصدیگری و کاهش میزان وظایف حاکمیتی
(3) افزایش 5 برابری واردات همراه با 5 برابر شدن واردات از کشورهای تولیدکننده ارزان آسیایی نسبت به کشورهای توسعهیافته
(4) گسترش و شیوع فعالیتهای نامولد رانتی در همه بخشها و لایههای اقتصاد و تضعیف بخشهای مولد
(5) ظهور و رشد سرطانی سهوجهی مخرب و نامولد سفتهبازی (مستغلات)، سوداگری (واردات) و رباخواری (بانکی)
(6) بروز بیماری اقتصادی هلندی و افزایش بیسابقه بهای زمین و مسکن توام با سطح بالای سرمایهگذاری در بخش ساختمان
(7) رشد تصاعدی فعالیت بانکهای خصوصی توام با رشد نقدینگی مازاد، شبهپول و سپردههای سرمایهگذاری
(8) رشد بالای صادرات مواد خام و اولیه صنعتی
(9) افزایش میزان سرمایهگذاری و حجم فعالیتهای صنعتی متکی به رانت (انرژی و سایر) و کاهش نسبت ارزش افزوده (به ارزش تولیدات) صنعتی
(10) عدم ایجاد اشتغال مولد (کاهش در طی سالهای 1385 تا 1390) و ثبات میزان اشتغال در دوره 92-1384
(ب) اشتغال
کل اشتغال کشور در طی دهه شصت با 32.4 درصد رشد از 9.9 به 13.1 میلیون نفر و در طی دهه هفتاد با 30.7 درصد رشد به 17.1 میلیون نفر بالغ گردید. با وجود درآمدهای کلان ارزی و نرخ رشد اقتصادی بیش از دو برابری دهه هشتاد نسبت به دهه هفتاد، میزان اشتغال دهه هشتاد فقط 20 درصد افزایش یافت. چنان چه ملاحظه میشود، ایجاد اشتغال در کشور ارتباط چندانی با رشد اقتصادی نداشته است. افزایش درآمدهای نفتی در دهه هشتاد منجر به توزیع نامتعادل و نامتناسب رانت در اقتصاد و به تبع آن گسترش رانتخواری و فساد و رشد بخشهای نامولد گردید، بنابراین با وجود منابع کلان ارزی و به تبع آن سرمایه کافی و رشد نمایی میزان تشکیل سرمایه ثابت ناخالص، میزان اشتغال تغییر متناسبی را تجربه نکرد.
چنان چه ذکر شد در اقتصادهای متکی به رانت، توسعه بخش خدمات به زیان بخشهای مولد صنعتی و کشاورزی عمومیت دارد و در نتیجه سهم اشتغال بخشهای مولد (صنعتی و کشاورزی) کوچک شده و سهم بخشهای خدماتی بزرگ میشود. موضوعی که دولتمردان و اقتصاددانان وابسته به دولتها را گمراه کرده یا جهت توجیه عملکردها توسط آنها استفاده میشود، این است که روند افزایش اشتغال بخش خدمات را با روند مشابه در کشورهای توسعهیافته قیاس میگردد، در شرایطی که رشد اشتغال بخش خدمات در اقتصادهای رانتی ناشی از رشد مصرف کالاهای وارداتی و بروز پدیده مصرفگرایی با کیفیت پایین است، اما در اقتصادهای توسعه یافته ناشی از خدمات دانشبنیان و پشتیبان تولید میباشد. در سال 1368 نسبت اشتغال بخش بازرگانی (و رستوران و هتلداری) به بخش صنعت-ساخت 0.61 بود که در سال 1378 به 0.8 افزایش یافت و در سال 1390 به بیش از یک رسید. در سال 1368 نسبت اشتغال بخش ساختمان (با نیروی کار غالب بیکیفیت و مهاجرین خارجی و روستایی) کمتر از دو-سوم بخش صنعت-ساخت بود که در سال 1390 از آن پیشی گرفت. سهم بخشهای خدمات و ساختمان از 53 درصد اشتغال کشور در سال 1368 به 64 درصد در سال 1390 افزایش یافت و در همین حال سهم بخشهای صنعت و کشاورزی از 41 به 34 درصد کاهش پیدا کرد.
ناپایداری و نوسان ایجاد اشتغال ریشه در عدم استقرار نهاد و ساختارهای پشتیبان اشتغال مولد دارد. تغییرات سیاستگذاریهای دولتها و اجرای طرحهای پشتیبان اشتغال غیرکارشناسی و اقدامات مقطعی، سطحی و تکبعدی که معمولاً استمرار هم نمییابد به تشدید هر چه بیشتر اوضاع میانجامد. وجود یک اقتصاد نفتی تکمحصولی متکی به منابع، به تبع آن ایجاد اشتغال را به درآمدهای نفتی وابسته میکند که با توجه به نوسان درآمدهای نفتی، روند ایجاد اشتغال کاذب و بیثبات میشود. نظام اقتصادی درونگرای برونزا ضمن آن که در دام تعادلی سطح پایین اسیر میشود، چون همواره نگاه به منابع خارجی جهت رشد و ایجاد اشتغال دارد، از اشتغال پایدار برخوردار نخواهد شد.
بعضی از اقتصادهایی که با صادرات منابع اولیه غنی شدند (به خصوص کشورهای نفتی)، با درآمد آن اقدام به واردات ماشینآلات و تجهیزات تولیدی کردند، اما از بیماری هلندی در اقتصاد رنج میبرند. در این پدیده اقتصادی، در مللی که با فروش منابع خود به ثروت رسیدهاند، انگیزه چندانی برای دیگر بخشهای اقتصادی باقی نمیماند تا بهبود بهرهوری را دنبال کنند، چنان چه تا کنون دو مرتبه در اقتصاد ایران تجربه شده است. افزایش درآمدهای نفتی در دهه هشتاد موجب گردید تا سهم نفت از اقتصاد ایران از مجموع بخشهای مولد صنعتی و کشاورزی پیشی بگیرد و در همین حال بخشهای نامولد گسترش یابند.
موضوع مهم دیگر بهرهوری نیروی کار است. شرایط جنگی کشور موجب شد تا شاخص درآمد سرانه اقتصادی به ازای هر نفر شاغل (بهرهوری نیروی کار) کاهش یابد که با پایان جنگ در دو سال اول تا حدی بهبود یافت و پس از آن روند کم و بیش نزولی تا ابتدای دهه هشتاد را طی کرد. در دهه هشتاد درآمد سرانه اقتصادی به ازای هر نفر شاغل به نحو کاذب و ناپایداری افزایش یافت.
در دهه هشتاد با وجود 3.5 برابر شدن تولید کارگاههای بزرگ (خودرو 4.4، پتروشیمی 3.4، سیمان 2.5 و فولاد 2 برابر)، میزان شاغلین کل کارگاههای بزرگ بدون تغییر ماند. لازم به ذکر است که در ربع قرن گذشته، با وجود رشد بیش از 1000 درصدی تولید کارگاههای بزرگ، میزان اشتغال آنها فقط 30 درصد افزایش داشت. در این دوره زمانی سهم صنایع انرژیبر و بزرگ از کمتر از 30 درصد کل درآمد صنعتی کشور به حدود 70 درصد بالغ گردید. آن چه به نام صنعتیسازی و رشد صنعتی عنوان میشود، در واقع جایگزین کردن مزیتهای رقابتی با مزیتهای رانتی، افزایش تولید صنایع رانتی (با کارآیی و کارآمدی اقتصادی ناچیز و یا منفی) و منظور کردن رانت انرژی به عنوان درآمد اقتصادی و در همین حال تضعیف بخش خصوصی مولد و رقابتی است.
موضوعات مهم در اشتغال و نرخ رشد آن در اقتصاد ربع قرن اخیر ایران عبارتند از (1) کیفیت پایین و روند نوسانی و بیثبات (نظر به اقتصاد درونگرای برونزا)، (2) عدم تناسب نرخ رشد اشتغال با نرخ رشد اقتصادی، (3) عدم توازن و نبود همگرایی بین سرمایهگذاری (تشکیل سرمایه ثابت ناخالص) و ایجاد اشتغال، (4) غلبه بخشهای نامولد به بخشهای مولد (تفوق رانت به کار)، (5) تحریف و تخریب روند توسعه با پشتیبانی از بخشهای اقتصادی رانتی با اشتغالزایی پایین و سرمایهبری بالا (تمرکز بر صنایع بزرگ به جای صنایع کوچک و متوسط کاربر) و (6) روند فزاینده رشد اشتغال خدماتی کاذب و غیرمولد
(ج) نقدینگی
همواره رشد نقدینگی به عنوان یکی از مهمترین عوامل معضلات اقتصادی و مقصر اصلی ایجاد تورم معرفی میشود. حجم بزرگ و کارآیی و کارآمدی پایین دولتها و ناتوانی در اخذ مالیات از بخشهای مهمی از اقتصاد کشور به همراه سیاستهای عوامفریبانه و ضعف مدیریتها و بیانظباطیهای مالی، منجر به کسر بودجه و در پی آن اتخاذ رویه سهلالوصول و کم دردسر استقراض از بانک مرکزی و خلق پول بیپشتوانه میگردد. رویکرد متداول همه دولتهای اخیر در تامین مالی کسری بودجه از طریق انتشار پول یا انحاء دیگر از قبیل استقراض از سیستم بانکی، منجر به بروز تورم شده و با کاهش ارزش پول به مانند اخذ مالیات (تورمی) عمل میکند، اما با این تفاوت که بار آن به صورت عادلانه بین اقشار مختلف توزیع نمیشود. جان مینارد کینز عقیده دارد که حتی ضعیفترین دولتها در شرایط بحرانی قادر هستند تا با مالیات تورمی به حیات خود ادامه دهند. ران پاول میگوید بدترین و نادرستترین نوع مالیات، مالیات تورمی است که بالاترین میزان آن از اقشار با درآمد کمتر اخذ شده و فشار آن به طبقات پایین و متوسط وارد میگردد. به نظر میرسد دولتها به جای کاهش هزینهها و افزایش کارآیی خود و از طرفی اخذ مالیات و عوارض از بخشهای اقتصادی سودآور و یا معاف از مالیات و اقشار مرفه، راه گذار از مشکلات را در انتقال فشارهای اقتصادی و تورمی به بخشهای مولد خصوصی (از قبیل افزایش مالیات و هزینههای تولیدکنندگان میبینند.
رشد نقدینگی که خود معضل بزرگی محسوب میشود، با دو عامل دیگر تشدید شده است. اول این که نیمی از نقدینگی کشور، سرگردان و مازاد بر حجم اقتصاد رسمی میباشد و دوم این که نقدینگی موثر به صورت تابعی از رشد درآمدهای ارزی افزایش یافته که در رابطه با بروز معضلات مخرب اقتصادی در سه محور گسترش بیرویه سیستم بانکی و تسلط آن بر اقتصاد، رشد فعالیتهای سفتهبازانه و سوداگرانه (به ویژه در مستغلات) و افزایش واردات و قاچاق واقع شده است. بررسی روند تورم در اقتصاد ایران نشان میدهد که به هر ميزان نقدینگی بيش از رشد توليد ناخالص داخلی افزایش یافته، تورم متناسب با آن، به سرعت خود را نشان داده است. نظر به کنترل نسبی تورم عمومی با واردات، نقدینگی مازاد بر تولید ناخالص داخلی به سمت بخشهای غیرقابل تجارت (املاک) سرازیر شد و افزایش بیش از دو برابری بهای زمین و مسکن نسبت به رشد عمومی بهای کالاها و خدمات را رقم زد. این امر ضمن بازتوزیع تورم املاک در کل اقتصاد، منجر به توزیع درآمد به نفع طبقات نامولد، تضعیف و تحدید فعالیتهای مولد بخش خصوصی واقعی (صنایع کوچک و متوسط) و فقیرترشدن عامه مردم شد.
هر چند در دوران جنگ رشد متوسط سالانه نقدینگی 17 درصد بود، اما در همه دولتهای پس از جنگ، بدون استثناء دولتمردان نظم، استمرار و خلاقیت منحصر به فردی را در خلق نقدینگی مبذول داشتهاند، به صورتی که میزان افزایش نقدینگی در همه دورههای هشتساله دولتهای پنجم/ششم، هفتم/هشتم و نهم/دهم، با دقت شگفتانگیزی 7 برابر بود که در دولت یازدهم هم تداوم یافته است. به عبارت دیگر بدون احتساب سال اول ریاست جمهوری، هر سه رئیسجمهور کشور در هر سال دقیقاً یک برابر نسبت به سال اول، نقدینگی را بالا بردهاند. در طی ربع قرن اخیر (93-1369)، حجم نقدینگی کشور افزایش کلی 417 برابری (متوسط سالانه 27.3 درصدی)، 111 بار بیش از اقتصاد آمریکا، 78 بار بیش از انگلستان و 268 بار بیش از ژاپن را تجربه کرد. با صرفنظر کردن از تعداد اندکی کشورهای کوچک، ضعیف و عقبمانده، ایران صدرنشین رشد حجم نقدینگی در جهان به شمار میرود. در شرایطی که در دوره 93-1380، حجم نقدینگی در کشورهای ژاپن (1.2 برابر)، آلمان (1.8 برابر)، آمریکا (2.1 برابر)، چین (7.9 برابر) و ترکیه (9.7 برابر) شد، در ایران 24.4 برابر افزایش را تجربه کرد. بنابراین اگر مهمترین بیماری مزمن اقتصاد ایران، نرخ رشد شدید و مستمر نقدینگی نامیده شود، چندان دور از حقیقت نخواهد بود.
در طی ربع قرن اخیر، با رشد 91 درصدی نسبت به سال 1380، بالاترین نسبت حجم نقدینگی به تولید ناخالص داخلی به میزان 0.84 در سال 1394 به وقوع پیوست. بنا به اظهارات مقامات بانک مرکزی، بین 15 تا 20 درصد نقدینگی کشور در بازار غیرمتشکل پولی (موسسات مالی غیرمجاز) وجود دارد که با احتساب حجم این بازار، کل نقدینگی کشور فراتر از چهارده کوادریلیون (چهارده میلیون میلیارد) ریال است. با در نظر گرفتن نقدینگی بازار غیرمتشکل پولی، نسبت نقدینگی به تولید ناخالص داخلی ایران ( که بین 90 تا 110 درصد محاسبه میشود) از همه کشورهای منطقه (روسیه: 60 درصد، ترکیه: 60 درصد، پاکستان: 40 درصد، عربستانسعودی: 62 درصد، امارات متحده عربی: 77 درصد) بیشتر است و قابل مقایسه با اقتصادهای بزرگی از قبیل آمریکا، آلمان و ایتالیا (90 درصد) میباشد. لذا مشکل اقتصاد کشور کمبود نقدینگی نیست، بلکه تجمع و انحراف آن به سمت فعالیتهای غیرمولد و رانتی سوداگرانه و سفتبازانه است. مقایسه روند رشد نسبت نقدینگی به تولید ناخالص داخلی در دوره 93-1380 (متناظر با 14-2001 میلادی) نشان میدهد، در حالی که این نسبت در خاورمیانه 13 درصد و در اتحادیه اروپا و جهان به ترتیب 33 درصد و 24 درصد افزایش داشته، در ایران از بیش از 80 درصد رشد برخوردار بوده است.
ترکیب نقدینگی کشور از نیمه دهه هفتاد تاکنون، به سمت افزایش سهم سپردههای بانکی و کاهش سهم پول (اسکناس و سپردههای دیداری) حرکت کرده است، چنانچه سهم سپردههای بانکی از کل نقدینگی از 30 درصد به بیش از 80 درصد و سهم پول از 50 درصد به کمتر از 13 درصد رسیده است.
ایران در مقایسه با دیگر کشورها از یکی از کمترین نسبتهای میزان پول به نقدینگی (کمتر از 13 درصد) در سطح جهان (با متوسط در حدود 50 درصد) برخوردار است. در سطح منطقه نیز این نسبت برای کشورهای پاکستان (79 درصد)، عربستان سعودی (65 درصد)، امارات متحده عربی (38 درصد)، روسیه (36 درصد) و ترکیه (25 درصد) است. به عبارت دیگر در هیچ اقتصادی در سطح جهان، همانند ایران بخش اعظم نقدینگی کشور به صورت سپردههای بلندمدت در بانکها نگهداری نمیشود و از سوی دیگر سودهای بانکی بالا به آن تعلق نمیگیرد. بخشی از جامعه که در اقلیت هستند، منابع مالی (نقدینگی خلق شده در سالهای اخیر) را جمعآوری و در بانکها سپردهگذاری کردهاند.