شهر، با چادر شروع میشود، با چادر ادامه پیدا میکند و با چادر تمام میشود. چادرهای سفید هلال احمر، چادرهای رنگی مسافرتی با اندازههای بزرگ و کوچک، که نشان میدهد هر خانواده چقدر جمعیت دارد، و چقدر توان برای گرفتن امکانات!
به گزارش رتبه آنلاین، فهیمه حسنمیری: غرب ایران، روستاهای كرمانشاه، روزهایبعد از زلزلهِ، مردم هر قدر هم تفاوت داشته باشند، در بعضی چیزها مشتركند، ناباوری،ترس و غصه.
یك. كرمانشاه. فرودگاه
هواپیما كه فرود میآید، از پلهها كه میخواهیمپایین بیاییم، چند نفر با دست و پای شكسته را میبینیم كه شاخههای گل دستشانگرفتهاند و با كمك نیروهای امدادی، قرار است به خانههایشان برگردند، به خانههاییكه بعضی قابل سكونت هستند و بعضی دیگر، حالا جایشان را به چادر دادهاند.
مریم، خواهر یكی از این بیمارهاست كه در اثر زلزله دچار چند شكستگی شده و بهتهران اعزامشان كردهاند: «زلزله كه شد، هركس به فكر خودش بود، اما خواهرم بچهاشرو داد دست من و برگشت كه به مادرم كمك كنه. خدا رو شكر هر دو سالمن اما چند جایپاش شكست. هیچ ماشینی ما رو نمیبرد بیمارستان. هرچی زنگ میزدیم، اورژانس همنبود. خودمون راه افتادیم و پیاده، خواهرم رو بردیم بیمارستان. نمیدونین چه وضعیتیبود. یه عالمه مریض جمع شده بودن و كسی درست حسابی رسیدگی نمیكرد. پای خواهرم روكج آتل گرفتن. بعد از یكی دو روزم گفتن خودتونو برسونید تهران چون ممكنه پاش كج جوشبخوره و دچار مشكل بشه. هلال احمر كمك كرد خواهرم رو رسوندیم تهران. اونجا رفتیم بیمارستانطالقانی. همه چیز خیلی فرق داشت. بهمونرسیدگی كردن. راز همهشون ممنونیم».
دو. كرمانشاه. هلال احمر
خیابان كسری. ساختمان هلال احمر. پیدا كردنش كار سختی نیست، با آن همه كامیونو وانت كه از همه جای ایران آمده و اینجا محمولههای ارسالی را تحویل میدهند. دربه روی همه باز است. كسی نام و نشان نمیپرسد،هم میتوانی آمده باشی كمك كنی، هم كمك بگیری، هم این كه بایستی و تماشا كنی. چندمتر جلوتر، انبار محمولههای ارسالی است، با آبمعدنیهایی كه بطریبطری، انبوهكمكهای مردمی را به رخ میكشند.
آن طرفتر، چند زن و دختربچه، مشغول پركردن جعبههای هلال احمر هستند، یكی تن ماهی میگذارد، یكی خرما، ماكارونی، اقلامبهداشتی، بیسكوییت، روغن و خیلی چیزهای دیگر كه جعبههایی را پر میكنند كه رویش اصولاساسی صلیب سرخ و هلال احمر نوشته شده: “انسانیت، خدماتداوطلبانه، استقلال، بیغرضی، بیطرفی، وحدت، جهانشمولی.”
یك نفر با لباس سرخ و سفیدی كه رویش نوشته شده نیروهای داوطلب، با لهجهای كهنشان میدهد اهل كرمانشاه نیست، خبر میدهد محموله جدید رسیده. همه بدون خستگی،سرعتشان را بیشتر میكنند كه جعبههای بیشتری پر شود. كنار میرویم و دنبال كسی میگردیمكه ما را به سرپلذهاب ببرد، جایی كه میگویند وسعت خرابیهایش خیلی زیاد است، بیشتراز تصور.
سه. جاده كرمانشاه به سرپل ذهاب
در کرمانشاه هنوز بیشتر چیزها سر جایش است. نه خبری از خانههای تخریبشده هست، نه دیواری فروریخته و نه پلی شكسته. راننده میگوید در شهر كرمانشاه خسارت زیادی به بار نیامده، همشدت زلزله كمتر بوده، هم خانهها مقاومتر بودهاند. اما روستاها خراب شدهاند،خرابتر از چیزی كه گفته و نشان داده میشود. میخواهیم زودتر به سرپل ذهاب برسیمكه ببینیم چه شده، كه راننده هم به عنوان چندمین نفر، از شدت خرابیها و نابسامانیاوضاع میگوید.
چند ساعت گذشته. مسیری را كه راننده گفته بود نهایتا دوساعت طولمیكشد، حالا چهار ساعت و نیم است در ترافیك ماندهایم. رانندهها كلافهاند، بعضی گلایه میكنند كه چرا باید برای رساندن وسایلی كهاز راههای دور و نزدیك آوردهاند، اینجا این همه معطل شوند، یكی سرش را از ماشینبیرون میآورد و به چند نفر كه در یك ماشین تخمه میخورند، با عصبانیت میگوید”برگردید، اینجا جای تماشا نیست”. اما همه اینطور كلافه نیستند، مثلماموری كه سعی میكند با هدایت ماشینها، ترافیك جاده را كم كند: «این ترافیك جایخوشحالی داره، باید خوشحال باشیم كه مردم اینطور كمك كردن. این شهر هیچوقت اینروزها رو فراموش نمیكنه.»
فقط مامورهای رسمی نیستند كه بین جاده ایستادهاند تا كمك كنند راه زودتر بازشود، مردم محلی هم هستند. مثل مردی كه با دست شكسته و گردنی كه گردنبند طبی دارد،با لباس و لهجه كردی، با شتاب از رانندهها میخواهد بروند تا راه با شود و كمكهابه دست نیازمندها برسد. ترافیك كه سنگینتر میشود، برای بعضیها درددل هم میكند:«9 نفر از اعضای خانوادهم زیر آوار موندن، نمیدونم زلزله بود چی بود، ما كه همچینزلزلهای تا حالا ندیدیم. بااین همه پسلرزه؟! خودم از زیر آوار كشیدمشون بیرون. رفتم به گفتم كمك كنین از زیر آواردرشون بیارم، هیچكس كمك نكرد، نه ماشینی فرستادن نه چیزی. دست خالی اومدم از زیر آوار درشون اوردم. دو ساعتزودتر میومدن بیرون زنده میموندن. زنم، دخترم، مادرم، برادرم، پسرعموهام. منم کارم به بیمارستان کشید. خودم رضایت دادم و از بیمارستان مرخص شدم، گفتم زن و بچهم كهرفتن، بیام به بقیه كمك كنم.»
در بین پلاكاردهایی كه از مردم برای كمكشان تشكر كردهاند، پوسترهایی كه بهماشینها چسبیده و نوشتهاند «هموطن، از زحمات بیدریغتان ممنونیم»، در بین شنیدنخبرهایی كه از مردم میخواهند كمكهایشان را انفرادی و با ماشینهای شخصی نیاورندو به نهادهای دولتی و انجیاوها اطمینان كنند، بالاخره به شهر میرسیم، به سرپل ذهاب.
چهار. سرپل ذهاب
شهر، با چادر شروع میشود، با چادر ادامه پیدا میكند و با چادر تمام میشود.چادرهای سفید هلال احمر، چادرهای رنگی با اندازههای بزرگ و كوچك، با مواد غذایی که دور چادر گذاشتهاند و نشان میدهدهر خانواده چقدر توانایی دارد! «توانایی» را خیلیها میگویند، مخصوصاسالمندها، آنها كه فرزند جوان ندارند، آنها كه معلولیتی دارند یا در زلزله آسیب دیدهاند:«هركس هرقدر زورش برسه امكانات میگیره، هیچ نظمی نیست، همینطور تند تند كامیون ووانت میاد و وسیله میاره ولی درست تقسیم نمیشه. یكی كه بدوه جلوتر، زودتر میتونه همه چی بگیره،حتی اگه داشته باشه و مثل ما بیچاره نشده باشه. حتیاز جاهای دیگه میان اینجا وسیله میگیرن. بعد به ما هیچی نمیرسه. ما چه گناهی كردیمكه سنی ازمون گذشته. بیانصافیه، به خدا بیانصافیه.»
حرفهایش را با فارسی دست وپا شكستهای میگوید، بیشتر كلمههایش كردی است و آنها را مرد جوانتری تعریف میکندکه خانهاش سالم است اما از ترس این که دوباره زلزله بیاید، از همان روزی که زمینشانلرزید، با همسر باردار و بچه دوسالهشان، روزها و شبهایشان را در چادر میگذرانند.
با چشمان ترسیدهاش دستی به شکمش میکشد و از ترسی که در دلش تکان میخورد میگوید: «باورم نمیشه همهمون زندهایم. چادر بغلی ما یه خانواده بودن که یازده نفر از اعضای خانوادهش زیر آوار مونده بودن. یازده نفر کم نیست. هر چی فکر میکنم نمیفهمم چطوری میشه بعدش با این غصه زنده موند. هر لحظه میترسم این بلا سر ما هم بیاد. دیروز رفتم دکتر زنان توی بیمارستان صحرایی. فکر کردم حتما بلایی سر این بجهم اومده. از بس جیغ زدم و گریه کردم. اما سالم بود. دیگه نمیخوام هیچ خبری رو ببینم و بشنوم. فقط یه چیز رو بهتون بگم خانوم. از طرف ما بگید دست مردم درد نکنه. اگه نبودن معلوم نبود وضعیت ما چطوریه. اما خب میترسیم. میترسیم ما رو یادشون بره. مخصوصا دولتیا. ما که خونهمون سالمه و بالاخره برمیگردیم. اما بقیه چی. تو رو خدا بگین زودتر یه کاری کنن بتونن برگردن خونههاشون. تعمیری ساخت و سازی چیزی.»
یك وانت دیگر میرسد. بزرگترها، بچهها را کنار میزنند و میدوند كه ازمحموله جدید جا نمانند. بچهها هم دنبالشان. فکر میکنند این یک بازی است که بایدبرنده شوند. هیچكس نمیداند قرار است این وضعیت چقدر طول بكشد، چادرها را پر ازوسیله میكنند برای روزهای بعد، هفتههای بعد، كه شاید به فراموشی سپرده شوند وكمتر كسی به یادشان، ماشینی بار بزند و راهی چادرهای داغدار سرپل ذهاب كند، چادرهاییكه حالا تمام شهر را گرفتهاند و در تمامشان، اندوه و ترس است.
منبع : خبرآنلاین