شنبه 3 آذر 1403
خانهخبرکارتون و طنزوام، بنزین، شهریه، دلار و دیگر بدبختی‌ها!

وام، بنزین، شهریه، دلار و دیگر بدبختی‌ها!

 شهاب نبوی طنزنویس|

چند روز دیگر باید قسط وامم را می‌دادم و هیچ پولی هم نداشتم. برای همین از صبح زود رفتم آژانس. برعکس همیشه که تلفن زرت و زرت زنگ می‌خورد، آن روز هیچ خبری نبود و همه سیبیل به سیبیل کنار هم نشسته بودیم. بچه‌های آژانس این‌طور مواقع شروع به کارشناسی می‌کردند. بحث داغ روز هم گران‌شدن قیمت بنزین بود. کد سی و سه می‌گفت: «بیایید بریم باک‌مون رو تا خشتک پر کنیم. چند تا گالن بیست لیتری هم پر کنیم، بذاریم برای روزهای بعد.» بهش گفتم: «پروفسور، حالا یه باک و چندتا گالن هم پر کردی، بعدش چه خاکی توی اون کله پوکت می‌خوای بریزی؟» گفت: «بعدش دیگه به تو ربطی نداره کچل!» گفتم: «مرد حسابی، اولا این‌که کچل فحش نیست و کچل‌بودن چیز بدی نیست. دوما، من اندازه هیکلت مو دارم. کچل کجا بود؟» گفت: «اولا کچل خیلی هم فحشه. تا حالا دیدی کسی از روی خوبی و قربون صدقه‌رفتن به کسی بگه کچل؟ دوما سرت کچل نیست ولی مغزت کچله. ادعات می‌شه فوق‌لیسانس هم داری اما قاعده مرغ و خروس‌های ما شعور نداری. من با همون چندتا گالن، شهریه ترم بعد پسرم رو جور می‌کنم.» گفتم: «آره، پول بده درس بخونه، پس‌فردا بیاد همین‌جا بغل دست خودمون بشینه توی نوبت و بهش بگن کچل.» کلا من را زیاد داخل آدم حساب نمی‌کردند؛ چون خیر سرم درس‌خوانده بودم و هر موقع از این کارشناسی‌های تلگرامی می‌کردند، سریع می‌زدم توی برجک‌شان. کد چهل‌ویک تریبون را در دست گرفت و گفت: «ترامپ هم داره دنیا رو به گند می‌کشه‌ها.» گفتم: «کلا کدوم سیاست‌مدار رو سراغ داری که به گند نکشیده باشه؟ اصلا کار سیاست‌مدار به گند کشیدنه؛ وگرنه نفر بعدی بیاد وعده بده که چیو می‌خواد درست کنه؟» چهل و یک گفت: «نه، خوشم اومد. بعد از سال‌ها یه حرف درست و حسابی زدی.» کد بیست و پنج گفت: «به نظرم، حالا که بعد سال‌ها یه حرف درست و حسابی زدی، همین‌جا توی اوج خداحافظی کن و لااقل تا‌ سال دیگه همین موقع حرف نزن.» بعد هم، همگی زدند زیر خنده. چیزی نگفتم. دیگر عادت کرده بودم. کد هفت، پیرمردی بازنشسته بود. درحالی ‌که گوشی موبایلش در دستش بود، هی زیر لب می‌گفت: «بکش پایین لعنتی. خواهش می‌کنم بکش پایین. این کار رو با من نکن بی‌شرف. دیوونم کردی آخه…» کد بیست و سه آرام زد روی شانه‌اش و با اشاره‌ای به خانم رمضانی رزروشن آژانس گفت: «پیرمرد، خجالت بکش. سنی ازت گذشته. لااقل بلند شو برو بیرون چرت و پرت بگو.» کد هفت قاطی کرد و داد زد: «ولم کن بابا. هر روز دارم بدبخت‌تر می‌شم. دیگه نمی‌تونم. توی همین چند روز دلار کلی گرون شده. از کجا بیارم خرج درس‌خوندن اون پسر لندهورم توی قبرس رو بدم؟ چه می‌دونستم یهو این‌قدر می‌کشه بالا؛ وگرنه توله خارج فرستادنم چی بود دیگه؟» بعد هم یهو عربده زد که «یکی نیست بگه این چه کاری بود کردی احمق؟» من هم خواستم مزه بریزم و حال و هوا را عوض کنم، گفتم: «حاجی ما که کاری جز این از دستمون برنمی‌آد؛ این چه کاری بود کردی احمق؟» برعکس همیشه که این‌طور مواقع همه غش‌غش می‌خندیدند، هیچ‌کس نخندید و کد سی‌وسه گفت: «تو دیگه مرزهای بی‌شعوری رو کیلومترها جابه‌جا کردی. واقعا کدوم دانشگاه به تو مدرک داده؟» گفتم: «همون که داره به پسر تو می‌ده.» انگار حرف‌های من خار داشت. حالا هرکس دیگری اینها را می‌گفت، کلی می‌خندیدند. جو بدی علیه‌ام شکل گرفته بود. می‌ماندم، کلی شعر نو بارم می‌کردند. شانس آوردم نوبتم بود و تلفن بالاخره زنگ خورد. آدرس را گرفتم و رفتم دنبال جورکردن قسط وامم…

اخبار مرتبط

بیشترین بازدید