محمود صدری روزنامهنگار | اصل داستان مضحک است و طبعا طرح آن هم آغشته میشود به طنز و مطایبه و عنداللزوم هجو و هزل. آغاز طنزگونه داستان این است که نخستین خبر مکتوب بشر درباره دزدی محصول فکری دیگران مربوط میشود به کسی که اشعار طنز مارکوس مارتیالیس طنزپرداز رومی قرن اول میلادی را به نام خود میخواند و مارتیالیس وقتی خبردار شد، در وصف شاعر دروغین، واژه لاتین «پلاگیاریوس» را به کار برد که معادل امروزیاش «آدمربایی» است.
نمونه دوم که در تاریخ ادبیات ایران و باز هم در قالب طنز ثبت شده است مربوط به فخرالدین علیصفی لطیفهپرداز ایرانی قرون نهم و دهم است که حکایت مشابهی دارد درباره کسی که اشعار انوری را به خود نسبت داده بود. فخرالدین در کتاب لطایفالطوایف آورده است: «روزی حکیم انوری در بازار بلخ میگذشت. هنگامهای دید. پیش رفت و سری در میان کرد. مردی دید که ایستاده و قصاید انوری را به نام خود میخواند و مردم او را تحسین میکنند. انوری پیش رفت و گفت: ای مرد! این اشعار کیست که میخوانی؟ گفت: اشعار انوری. گفت: تو انوری را میشناسی؟ گفت: چه میگویی؟ انوری منم. انوری بخندید و گفت: شعردزد شنیده بودم اما شاعردزد ندیده بودم.»
استفاده از الفاظ «آدمدزد و شاعردزد» در توصیف کسی که امروزه «سارق ادبی» نامیده میشود شاید بر سبیل تصادف بر زبان رومیان و ایرانیان قدیم جاری شده باشد و فرض قرین یقین هم همین است، اما این مقارنه معنایی از واقعیتی بزرگ خبر میدهد: رومیان پیرو حقوق طبیعی و حقوق مدنی و ایرانیان پیرو حقوق اسلامی، هر دو بر افعال مشابه آدمدزدی و شاعردزدی تاکید کردهاند و تلویحا دزدی اثر را حاصل قهری دزدیدن صاحب اثر نمایاندهاند. نشانهای از اینکه نویسنده لطایفالطوایف، نام مارتیالیس شاعر و لفظ «پلاگیاریوس» را شنیده باشد در دست نیست. پس میتوان این مشابهت غریب را حاصل باوری گوهرین و یگانه دانست در میان اهل فضل در دو اقلیم کاملا متباین.
این باور گوهرین و یگانه، تا روزگار کنونی هم استمرار یافته است و مردمان چهار سوی عالم، چه آنان که تابع قواعد و قراردادهای «حق مالکیت معنوی» هستند و چه آنان که نیستند، بر سر موضوع خاص «سرقت ادبی»، خاصه غیراخلاقی بودن آن، اختلافنظری ندارند. اختلافهای کنونی عمدتا بر سر داشتن یا نداشتن «حق انتشار اثر دیگری بدون اجازه صاحب اثر اما با ذکر نام صاحب اثر» یا همان «کپی رایت» است که بیشتر مقولهای تجاری است. طرفداران این حق استدلالهایی سلبی دارند که در خور اعتنای جدی است و نمیتوان نادیدهشان گرفت، اما تاکنون استدلال ایجابی موجهی از ایشان دیده نشده است.
استدلال سلبی طرفداران حق انتشار اثر دیگری بدون اجازه صاحب اثر، این است که قوانین حمایت از مولفان و مصنفان، علاوه بر ایرادهای شکلی حقوقی، مانع نشر و شکوفایی دانش میشود. آنارکوکاپیتالیستها و لیبرتارینها اینگونه استدلال میکنند که «وقتی قرار نیست دولت یا نهاد بالادستی دیگری در کسبوکارهای داوطلبانه و آزادانه افراد مداخله کند، کدام آمریت حقوقی، حق دارد به افراد تکلیف کند آنچه را شنیدهاند یا خواندهاند و آموختهاند، مایملک خود ندانند؟ وانگهی، حق مالکیت معنوی، میراث و ادامه انحصارها و امتیازهای به جا مانده از رژیمهای پادشاهی خودکامه است که تملک چیزهایی را برای کسانی مشروع و مجاز میکردند و برای کسانی دیگر نامشروع و غیرمجاز. چنین برخوردهای ناعادلانهای بهتدریج قالب حقوقی مالکیت معنوی به خود گرفتهاند و این حق یا امتیاز جدید علاوه بر اینکه با اصول آزادی بیان معارض است، مانع شکوفایی اندیشهها و دانشها هم میشود.»
این بحث سلبی، فارغ از درستی یا نادرستی آن، محل اعتنا و قابل بحث است. زیرا با تشکیک در ضرورت نهاد دولت آغاز میشود که از نقاط اشتراک آنارکوکاپیتالیستها (منتهیالیه راست طیف اقتصاد سیاسی) و کمونیستها (منتهیالیه چپ طیف اقتصاد سیاسی) است و طیفهای معتدلتر راستگرایی و چپگرایی هم به درجاتی با آن موافقاند و با تقدیس آزادی و دانش پایان مییابد که همه ابنای بشر مدعی آنند. اما هیچیک از این دو طیف و ایضا پیروان ادیان و مکاتب دیگر تاکنون جواز «سرقت ادبی» صادر نکردهاند و به اتفاق، چنین کاری را خلاف قانون و اخلاق میدانند.با این حال، سرقت ادبی، با وجود تقبیح همگانی آن، مدام در جهان و ایران رخ میدهد و انطباق مصادیق آن بر احکام و قواعد حقوقی، قدری دشوار است. دشواری کار عمدتا از آنجا ناشی میشود که سارقان با بهرهگیری از شگردهای شکلی، راههای پیگیری حقوقی را میبندند.ارجاعات مبهم و ناقص، رایجترین شکل بهرهگیری از شگردهای شکلی است: نوشتههای دیگران را گاه عینا و گاهی هم با تغییراتی اندک در عنوان و مدخل مطالب، منتشر میکنند. بعضا هم برای گریختن از عواقب حقوقی کارشان، لابهلای سطور و کلمات پرشمار مطلب نامی از منبع اولیه میبرند اما شیوه درج منبع چنان است که گویی فقط چند سطری اخذ شده و مابقی نوشته جدید است.
این نوشته با طنز آغاز شد و انگار باید با طنز هم تمام شود. مردم قدیم میگفتند نمک سر راه دزدان قرار دهید یا به آنان طعام بخورانید تا شاید نمکگیر شوند و دستکم دزدی آن شب را وانهند.سخن دیگر اینکه حکیم سنایی انذار داده است که «چو دزدی با چراغ آید گزیدهتر برد کالا». اما در روزگار ما انگار حکمت نمکخورانی بلااثر شده است و کسانی حرمت آنچه را خوردهاند (آموختهاند)، نگه نمیدارند و ایضا دزدانی که بهظاهر با چراغ میآیند، خلاف پیشبینی حکیم سنایی عمل میکنند و ناگزیده میدزدند. حکایت دزدی ناگزیده در روزگار ما و دنیای مطبوعات این است که سارقان نوشتههای دیگران معمولا گوهر دزدیده شده را نمیشناسند و آن را در لفافههایی ناهمخوان با منظور نویسنده و نشریه اصلی میپیچند و از آن کالایی میسازند که نه تنها گزیده نیست، بلکه بنجل است و طلای مس شده. این بنجلسازی، هم تجاوز است به حقوق صاحب اثر که کالایش دیگرگونه به مردم نمایانده میشود و هم نادیده گرفتن حق خواننده اثر که به تمنای زر آمده و احیانا بهایش را هم پرداخته، اما سیم گرفته است.
منبع : دنیای اقتصاد