رنانی: همان کاری که پیامبر با ابوسفیان و روسیه با استالین کرد! پیکر رضاشاه به مثابه سرمایه نمادین
دکتر محسن رنانی مطلبی در خصوص کشف پیکر مومیایی شده نوشته است که در ادامه تلخیص شده ان را می خوانید. در صورت علاقه نسحه کامل این مطلب هم آورده شده است.
نسخه خلاصه:
عکسها نشان میدهد که پیکر مومیایی شدهای که این روزها در جوار حرم حضرت عبدالعظیم کشف شده همان کالبد رضاشاه است که پس از تخریب مقبره رضاشاه توسط آقای خلخالی و سایر انقلابیان، در زیر آوار مدفون و اکنون با خاکبرداری، هویدا شده است. من اگر مسئول میراث فرهنگی بودم، حتی اگر مشکوک بودم، فرض را بر این میگذاشتم که این پیکر رضاشاه است و وظیفه قانونی خود را در قبال حفظ میراث تاریخی کشور انجام میدادم تا آنگاه که بررسیهای بعدی واقعیت را آشکار سازد. و اگر از مقامات سیاسی بودم دستور میدادم این پیکر به موزه سپرده شود و به دقت از آن مراقبت شود. چرا که پیکر رضاشاه متعلق به ما نیست، متعلق به تاریخ ایران است و این تاریخ باید حفظ شود.
نگه داشتن این پیکر و انتقال آن به موزه، در اصل، مجوز دادن به جامعه فکری برای باز کردن غده چرکینی است که دردناک باقی مانده است و از آن گفتوگو نمیشود. جامعه روشنفکری و مردم عادی به بهانه این پیکر، گفتوگو خواهند کرد و پرونده توسعه در ایران بار دیگر ورق خواهد خورد.
بیگمان ماههای اول تعداد زیادی از مردم برای دیدن پیکر رضاشاه راهی موزه میشوند. اشکالی ندارد این خودش نوعی تخلیه انرژی اجتماعی و سیاسی است و بعد از مدتی مسأله کاملاً طبیعی میشود. مگر کسی الان برای زیارت مزار مصدق صف میکشد؟
پیکر رضاشاه را باید، مانند جنازه استالین که به عنوان دیکتاتور روسیه به موزه سپرده شده است، به موزه بسپاریم. همانگونه که کاخ مرمر رضاشاه حفظ کردیم و اکنون بخشی از میراث فرهنگی ماست پیکر او نیز ارزش تاریخی دارد.همانگونه که امروز مقبره کوروش کبیر یک اثر تاریخی است و کسی حق تخریب آن را ندارد
ما در تلاش برای حذف تاریخ نه تنها ناکام میمانیم بلکه همان تلاشهای ما برای حذف تاریخ نیز در تاریخ میماند.
سرمایه نمادین میتواند یک ساختمان باشد (مثل تخت جمشید، …)، میتواند یک شخصیت تاریخی باشد (مثل پیامبر اکرم، کوروش و …) میتواند یک اثر فرهنگی باشد (مثل شاهنامه …) میتواند یک پدیده اجتماعی باشد (مثل عاشورا، نوروز و …)
برای نمادین شدن یک فرد اصلا نیازی نیست که او انسان خوبی بوده باشد، افراد بد هم میتوانند نمادین باشند (مثل هیتلر برای آلمانها و چنگیر برای مغولها و استالین برای روسها) یا نیازی نیست ساختمان مطلوبی بوده باشد (مثل اردوگاه آدم سوزی آشویتس در لهستان که میراث نازیهای اشغالگر است) یا حتی نیازی نیست خودش چیز ارزشمندی باشد (مثل کلاه کهنه نمدی رئیسعلی دلواری یا آدامس جویده شده فرگوسن، مربی منچستر یونایتد که در موزه ورزش انگلستان نگهداری میشود و در حراجی حدود نیم میلیون پوند قیمتگذاری شده است).
در جامعه سنتی سرمایه نمادین انسانی، به سرعت به تقدس گرفتار میشود.وقتی سرمایههای نمادین به شخصیتهای کاریزما و مقدس تبدیل میشوند ممکن است در آنها ظرفیت تخریبی ایجاد شود.صدام حسین یک سرمایه نمادین برای عراقیها بود، که به علت مقدس شدن، دیگر قابل نقد نبود و از مرحلهای به بعد آسیبهای جبران ناپذیری به کشور خویش زد.
ما چارهای نداریم که برای توسعه آینده خودمان بر صنعت توریسم تکیه کنیم. ما جزء ده کشور اول در زمینه دارا بودن آثار باستانی و تاریخی و جاذبههای گردشگری هستیم.اگر در وسط شکارگاه خسرو در کرمانشاه حوزه علمیه ساختهایم باید تخریب کنیم و شکارگاه را احیا کنیم.باید مقبره هارونالرشید در مشهد را احیا کنیم و آن را به جاذبهای توریستی تبدیل کنیم.مقبره خواجه نظام الملک و ملکشاه سلجوقی را در اصفهان به سرمایه نمادین تبدیل کنیم. میتوانیم امکان بازدید توریستهای خارجی از حرم امام رضا (ع) و مقبره امام خمینی و سایر بقاع مذهبی را فراهم کنیم.باید برجهای کبوتری را بهعنوان یکی از منحصربهفردترین صنایع تاریخی ایران به شهرت جهانی برسانیم.
اکنون پیکر رضاشاه نه تنها بخشی از تاریخ ایران است، بلکه میتواند بهعنوان یک سرمایه نمادین تاریخی، در آینده یک جاذبه جهانی توریستی برای ما ایجاد کند؛ همان کاری که مقبره استالین در روسیه میکند. امروز سربه نیست کردن پیکر رضاشاه هیچ تفاوتی با تخریب شبانه تخت جمشید ندارد و اگر چنین کنیم تاریخ درباره ما همان قضاوتی را خواهد کرد که درباره ظلالسلطان (پسر ناصرالدین شاه و حاکم اصفهان) کرد که از روی حقارت و کینهتوزی دستور داد بسیاری از آثار معماری صفویه بویژه کاخ آیینهخانه، که به فرمان شاه عباس دوم برساحل زنده رود ساخته شده بود، تخریب شود.
مقدمه:
عکسها نشان میدهد که پیکر مومیایی شدهای که این روزها در جوار حرم حضرت عبدالعظیم کشف شده است، همان کالبد رضاشاه است که پس از تخریب مقبره رضاشاه توسط آقای خلخالی و سایر انقلابیان، در زیر آوار مدفون و اکنون با خاکبرداری هویدا شده است. من اگر مسئول میراث فرهنگی بودم، حتی اگر مشکوک بودم، فرض را بر این میگذاشتم که این پیکر رضاشاه است و وظیفه قانونی خود را در قبال حفظ میراث تاریخی کشور انجام میدادم تا آنگاه که بررسیهای بعدی واقعیت را آشکار سازد. و اگر از مقامات سیاسی بودم دستور میدادم این پیکر به موزه سپرده شود و به دقت از آن مراقبت شود؛ چرا که پیکر رضاشاه متعلق به ما نیست، متعلق به تاریخ ایران است و این تاریخ باید حفظ شود.
این نوشته دو بخش دارد: بخش اول آن سیاسی و هیجانی است و به این میپردازد که چرا به نفع و صلاح جمهوری اسلامی است که پیکر رضاشاه را با احترام به موزه بسپارد. این بخش کوتاه است و آن را برای خوانندگان بیحوصله در آغاز آوردهام و البته جدی است اما احتمالا آنان که باید، آن را جدی نمیگیرند. اما بخش دوم، که آن را برای خواننده جدی و پرحوصله و عمیق نوشتهام، یک تحلیل اقتصادی و اجتماعی است که در آن از نقش نمادین پیکر رضاشاه برای اقتصاد آینده کشور صحبت میشود و به این بهانه وارد بیان کارکرد سرمایههای نمادین به عنوان سرمایههای توسعهآفرین میشویم؛ با این هدف که نشان دهیم یک فرصت منحصربهفرد برای نجات آینده توسعه کشور، تمرکز بر تولید، جذب، حفاظت و انباشت سرمایههای نمادین است.
من با آن که مطمئن هستم برای انتشار این نوشته ناسزاهای بسیاری خواهم شنید اما بنابر وظیفه روشنفکری و برای مصالح جمهوری اسلامی و آینده این سرزمین، این نوشته را منتشر میکنم. امید که آنان که با محتوای آن موافقند یک بار دیگر در آن به دیده نقد بنگرند و آنان که با آن مخالفند، یک بار دیگر منصفانه آن را بخوانند. والعاقبه للمتقین.
بخش اول: کشف پیکر رضاشاه به مثابه یک فرصت سیاسی
این بخش را بیمقدمه در پنج نکته خلاصه میکنم:
یک: این که جمهوری اسلامی به این عزم و جسارت برسد که پیکر رضاشاه را به یک موزه ملی منتقل کند، نشانه اقتدار و احساس قدرت در جمهوری اسلامی است. این اقدام به این معنی است که جمهوری اسلامی ایران از نمادهای پهلوی نمیترسد و آنها را به عنوان بخشی از تاریخ ایران حفظ میکند. چنین اقدامی به معنی خلع سلاح کردن کل سلطنتطلبهاست. یعنی اگر جمهوری اسلامی از پیکر رضاشاه نترسد از نوه او و از دیگر نمادهای رژیم پیشین نیز نمیترسد.
دو: این اقدام به منزله نوعی التیام بخشیدن به روند تندرویهای گذشته در قبال تاریخ ایران و رژیم پهلوی است. بنابراین سرمایه اجتماعی نظام و امید به تدبیر آن را افزایش میدهد. جمهوری اسلامی به این ترتیب خودش را از تندرویهای امثال مرحوم خلخالی جدا میکند و ناگفته میگوید که من آن جمهوری اسلامی تندروی خلخالی نیستم. به گمان من این برای نظام، اعتبار بیشتر و سرمایه اجتماعی بالاتر به همراه میآورد. در واقع اگر چنین عزمی در نظام ایجاد شود در گام اول به منزله نوعی تابو شکنی است اما در واقع آغاز فرایند حساسیتزدایی و نرمالیزاسیون خواهد بود.
سه: با این اقدام فضا و زمینه و موضوعی برای گفتوگو درباره تاریخ پهلوی باز میشود. نگه داشتن این پیکر و انتقال آن به موزه، در اصل، مجوز دادن به جامعه فکری برای باز کردن غده چرکینی است که دردناک باقی مانده است و از آن گفتوگو نمیشود. جامعه روشنفکری و مردم عادی به بهانه این پیکر، گفتوگو خواهند کرد و پرونده توسعه در ایران بار دیگر ورق خواهد خورد. ما برای ورود به سال صفر توسعه، باید روی مسائل مهمی گفتوگوی ملی راه بیندازیم. از جمله روی سیاستهای توسعهای خودمان و رژیم قبل. این که نظام سیاسی یک طرفه همه اقدامات رژیم قبل را تخطئه کند، در واقع مجوز اخلاقی داده است که در طرف دیگر هم بخشهایی از جامعه به ویژه نسل جوان همه اقدامات رژیم گذشته را توجیه کنند و مطلوب بدانند. ما چارهای نداریم که به گفتوگوی عقلانی و اخلاقی درباره گذشته خویش روی بیاوریم تا آیندهمان تکرار گذشته نباشد. این فرصتی است تا گفتوگوی منطقی درباره گذشته را شروع کنیم. من گاهی در برخی مجامع دانشجویی جرأت نمیکنم از خطاهای بسیار فراوان رژیم گذشته سخن بگویم چون پیشفرض بخشی از نسل جدید این است که در آن دوران همه چیز گل و بلبل بوده است.
فراموش نکنیم که هیچگاه روشنفکران ملی ما درباره مرحوم دکتر مصدق و روشنفکران دینی ما درباره آیهالله منتظری به خود اجازه ندادند، نقدی جدی داشته باشند، چرا؟ چون حمله مخالفان و رسانههای رسمی آن دو بزرگ چنان بی محابا و بیاخلاق بوده است که باعث شده است یاران و علاقهمندان آنها نقد دوستان به آنان را ستم و بیوفایی و بیتدبیری بدانند.
درباره رژیم گذشته نیز چنین کردهایم. دستگاه رسانهای رسمی چنان بی محابا همه چیز را با چوب تخریب رانده است که باعث شده است نسل جوان امروز از آن سوی بام بیفتد و همه چیز آن رژیم را مطلوب ارزیابی کند. همین هفته گذشته در یکی از گروههای تلگرامی خانوادگی شاهد پرخاشگری جوانان خاندان به یکی از انقلابیون سابق که اکنون سالهاست گوشه عزلت گزیده است، بودم که او را بازخواست میکردند که اولا چرا در براندازی رژیم قبل مشارکت داشته است و ثانیا اگر اکنون معتقد است که این نظام آن چیزی نیست که قرار بود باشد، چرا در براندازی آن اهتمام نمیکند. این فضا، حاصل بستن همه راههای گفتوگوی ملی درباره مسائل مهم است و چنین میشود که ناگهان در دیماه ۱۳۹۶ این عقدههای فروخورده بیرون میریزد.
چهار: بیگمان ماههای اول تعداد زیادی از مردم برای دیدن پیکر رضاشاه راهی موزه میشوند. اشکالی ندارد این خودش نوعی تخلیه انرژی اجتماعی و سیاسی است و بعد از مدتی مسأله کاملاً طبیعی میشود. مگر کسی الان برای زیارت مزار مصدق صف میکشد؟ یا این که مزار آیتالله منتظری در دسترس مردم است، خطری برای نظام سیاسی است؟ به هیچ وجه. اما جامعه با همین چیزهای ظاهراً کوچک نفس میکشد و احساس آزادی و پویایی میکند.
پنجم: بازتاب خارجی این اقدام نیز البته خوب خواهد بود. در نگاه جهانی نوعی ظرفیت و قدرت و اعتماد به نفس جمهوری اسلامی را بازتاب میدهد.
نتیجه: بنابراین به گمان من لازم است مقامات ارشد کشور در این مورد با روشنبینی برخورد کنند و از موضع بزرگواری و شجاعت، دستور بدهند که پیکر به موزه منتقل شود؛ دستوری که در تاریخ ایران ماندگار خواهد شد. همین دیروز، عکسهای چهار رئیس جمهور گذشته آمریکا و بانوانشان همراه با بانوی اول آمریکا منتشر شد که در مراسم درگذشت همسر بوش پدر در کنار هم شادمانه عکس میگرفتند. مردم ما برای احساس امید به آینده نیازمند این صحنههای تاریخی هستند. اکنون وقت آن است که جمهوری اسلامی در کنار تاریخ بایستد و با آن عکس بگیرد و البته نقدش کند اما نابودش نکند.
آن موقع که آقای خلخالی با مقبره رضاشاه چنان کرد، شاید غلبه هیجان انقلابی بر عقلانیت قابل توجیه بود. اما امروز اگر همچنان عقلانیت اجتماعی ما زیر لگدهای هیجان و سیاست زمینگیر شود، نشانه آن خواهد بود که با نظام تدبیر کنونی دیگر امیدی به شکل گیری عقلانی فرآیند توسعه نخواهد بود. امیدوارم این نشانه بر نشانههای دیگر پیشین افزوده نشود.
بخش دوم: پیکر رضاشاه به مثابه سرمایه نمادین
الف) مقدمه
سالها پیش در مقاله «توسعه یعنی شهری با تندیس شاطر رمضان» نوشتم، ای کاش مقبره رضاشاه را به «موزه عبرت» تبدیل کرده بودیم. اکنون هم میگویم پیکر رضاشاه را باید، مانند جنازه استالین که به عنوان دیکتاتور روسیه به موزه سپرده شده است، به موزه بسپاریم. همانگونه که کاخ مرمر رضاشاه حفظ کردیم و اکنون بخشی از میراث فرهنگی ماست پیکر او نیز ارزش تاریخی دارد. همانگونه که اگر کاخ مرمر بسوزد، سوخته آن هم جاذبه تاریخی خواهد بود، پیکر رضاشاه نیز حتی اگر استخوانی بیش از آن نمانده باشد اثر تاریخی و جاذبه فرهنگی خواهد بود. خیلی از آثار تاریخی وقتی سوختند بیشتر مشهور شدند و جاذبه شدند. پس پیکر رضاشاه نیز صرف نظر از این که او خوب بود یا بد، دوستش داریم یا نه، یک اثر تاریخی است و حق نابودی آن را نداریم. همانگونه که امروز مقبره کوروش کبیر یک اثر تاریخی است و کسی حق تخریب آن را ندارد.
فرقی نمیکند، این که پیکر رضا شاه را گموگور کنیم مثل این است که دستور بدهیم تمام حوادث تاریخی که اسم رضاشاه در آنها آمده است از همه کتابهای کشور حذف شود. گموگور کردن پیکر رضاشاه با پاک کردن تاریخ رضاشاه یکی است و پاک کردن تاریخ رضاشاه یعنی پاک کردن بخشی از تاریخ ایران. و البته این خیال خام است که کسی گمان کند میتواند تاریخ را حذف کند. ما در تلاش برای حذف تاریخ نه تنها ناکام میمانیم بلکه همان تلاشهای ما برای حذف تاریخ نیز در تاریخ میماند. تلاشهای برای حذف تاریخ تلاشی است که پیشاپیش شکست خورده است. همانگونه که اگر حکومت دستور بدهد که تمامی کلمات زشت از فرهنگ لغتهای زبان فارسی حذف شود، آن کلمات زشت همچنان در زبان فارسی باقی میماند و میان مردم چرخش میکند، تلاش برای حذف هر بخشی از تاریخ که از نظر حکومت نامطلوب است نیز شکست میخورد. همانگونه زبان زنده و پویا است و وابسته به لغاتی که در کتاب لغت است نیست، تاریخ نیز زنده و پویا است و بستگی به خوشایند یا ناخوشایندی ما ندارد و منتظر این که ما بخشهایی از آن را کتمان کنیم یا نه، نمیماند. بنابراین ما به جای تلاش برای حذف تاریخ، بهتر آن است که کمک کنیم به تبیین بهتر و دقیقتر و صادقانهتر تاریخ.
نکته دیگر این که توسعه خودش یک فرآیند تاریخی است و حاصل انباشت تجارب تاریخی است، حذف عمدی بخشهایی از تاریخ، نوعی ممانعت از انباشت تجارب بشری است و در واقع ایجاد مانع در برابر توسعه طبیعی و تاریخی جامعه است و تنها نتیجه اش پرهزینه کردن این بلوغ تاریخی جامعه خواهد بود. بنابراین حکومت ها به جای آن که بخواهند با حذف یا کتمان بخشهایی از تاریخ، خودشان را منزه بنمایانند، دقیقا خودشان را در برابر تاریخ آینده در مظان اتهام قرار میدهند و نسلهای آینده آنها را متهم خواهند که مانع بلوغ طبیعی جامعه شدهاند. در حالی که تلاش حکومت باید بر این استوار باشد که تجربههای تاریخی دائما به بصیرت و دانش ضمنی و عبرت تبدیل بشود و به تکامل اجتماعی ما کمک کند. پوشاندن تجارت تاریخی، موجب کند شدن و پرهزینه شدن فرآیند تکامل تاریخی جامعه میشود.
ب) مفهوم سرمایه نمادین
سرمایه نمادین از کشفهای جامعه شناسان در اواخر قرن بیستم به ویژه پیر بوردیو، جامعهشناس فرانسوی است. اگر چه پیش از آن در اواخر قرن نوزدهم، تورستین وبلن، اقتصاددان و جامعهشناس نروژی-آمریکایی نیز از مصرف نمادین سخن گفته بود اما ایده او برای یک قرن مکتوم ماند.
خیلی خلاصه: هر کشوری نتواند سرمایه نمادین تولید کند توانایی تولید، جذب، نگهداری و انباشت سایر سرمایههای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی را نیز در بلندمدت نخواهد داشت. یعنی رشد یک کشور زمانی امکانپذیر است که آن کشور بتواند سرمایههای نمادین جذب، تولید و انباشت کند.
سرمایه نمادین چیست؟ هر دارایی متعلق به جامعه که شهرت، توجه، احترام و افتخار برای بخشی از جامعه یا برای کل جامعه فراهم آورد. ممکن است یک سرمایه نمادین حتی مورد نفرت بخشی از جامعه باشد؛ این خودش نشانه آن است که برای بخش دیگری از جامعه سرمایه نمادین است و همان قدرت نمادین آن سرمایه است که موجب نفرت بخش دیگری، که آن را دوست ندارند، شده است.
سرمایه نمادین میتواند یک ساختمان باشد (مثل تخت جمشید، میدان نقش جهان، سیوسه پل و …)، میتواند یک شخصیت تاریخی باشد (مثل پیامبر اکرم، کوروش یا مولوی و…) میتواند یک اثر فرهنگی باشد (مثل شاهنامه یا موسیقی سنتی ایرانی یا تابلوهای نقاشی کمالالملک و…) میتواند یک پدیده اجتماعی باشد (مثل عاشورا، نوروز و…) میتواند یک شخصیت زنده سیاسی، مذهبی یا نظامی باشد (مثل مقام رهبری، مراجع تقلید، مهندس موسوی، آقای خاتمی، سردار سلیمانی و…) میتواند یک شخصیت علمی یا فرهنگی یا هنری زنده باشد (مثل پروفسور سمیعی، استاد فرشچیان، استاد شجریان، استاد عزتالله انتظامی و…)
پ) شکلگیری سرمایههای نمادین
در واقع هر سرمایه نمادین قبلا یکی از سرمایههای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و … بوده است که به یک علتی، به شهرت رسیده است و توجه عمومی را به خود جلب کرده و کمکم مورد احترام قرار گرفته و سپس به مرز افتخار رسیده است. مثلا استاد فرشچیان، به عنوان یک هنرمند برجسته، نخست سرمایه انسانی بوده است که اکنون به علت آن که شهرت جهانی پیدا کرده است به یک سرمایه نمادین ملی در عرصه هنر برای ما تبدیل شده است. او نه تنها برای ما مورد احترام است بلکه در سطح جهانی برای ما افتخار میآورد. مولوی به عنوان یک شخصیت فرهنگی تاریخی و مثنوی به عنوان یک اثر ادبی تاریخی نیز اول سرمایههای فرهنگی بودهاند که ترکهای ترکیه آنها را به یک سرمایه نمادین جهانی برای خود تبدیل کردند و سالیانه میلیاردها دلار از توریستهایی که برای دیدن قونیه و مراسم سماع و مثنوی خوانی به ترکیه میروند درآمد کسب میکنند. اکنون نیز تاجیکها دارند روی فردوسی و شاهنامه کار میکنند تا او را برای خود به یک سرمایه نمادین جهانی تبدیل کنند.
برای نمادین شدن یک فرد اصلا نیازی نیست که او انسان خوبی بوده باشد، افراد بد هم میتوانند نمادین باشند (مثل هیتلر برای آلمانها و چنگیز برای مغولها و استالین برای روسها) یا نیازی نیست ساختمان مطلوبی بوده باشد (مثل اردوگاه آدم سوزی آشوویتس در لهستان که میراث نازیهای اشغالگر است) یا حتی نیازی نیست خودش چیز ارزشمندی باشد (مثل کلاه کهنه نمدی رئیسعلی دلواری یا آدامس جویده شده فرگوسن، مربی منچستریونایتد که در موزه ورزش انگلستان نگهداری میشود و در حراجی حدود نیم میلیون پوند قیمتگذاری شده است.)
ت) منافع سرمایه نمادین
این سرمایههای نمادین به چه درد میخورد؟ این سرمایههای نمادین عامل همبسته شدن، تجمع و انباشته شدن سایر سرمایهها میشوند. مثلاً یک مرجع تقلید مانند آیتالله خمینی به عنوان یک سرمایه نمادین، موجب شد تا بخش بزرگی از سرمایههای انسانی، علمی، فرهنگی، سیاسی و حتی اقتصادی کشور در جریان انقلاب اسلامی در کنار هم مجتمع شوند و برای پیروزی انقلاب با هم همکاری کنند.
یا وقتی استاد شجریان به عنوان یک سرمایه نمادین هنری تصمیم میگیرد در بم، باغ هنر بسازد؛ عدهای زمین میدهند (سرمایه اقتصادی)؛ بهترین طراحها جمع میشوند و به رایگان کار طراحی و نقشهکشی آن را انجام میدهند (سرمایه انسانی)؛ عدهای مصالح آن را تأمین میکنند و الی آخر. همه اینها به علت وجود سرمایه نمادین استاد شجریان بوده است.
یا وقتی فلان استاد و پزشک برجسته تصمیم میگیرد یک مرکز فوقتخصصی پزشکی بسازد؛ یک نفر زمین میدهد، وزارت بهداشت حمایت میکند سرمایهداران بزرگ اعلام آمادگی برای تأمین سرمایه میکنند، پزشکان بزرگ اعلام آمادگی برای همکاری و مشارکت میکنند و… . آنگاه یک مرکز تخصصی پزشکلی شکل میگیرد.
پس هر انباشت و تجمیع سرمایهای از هر جنس که در کشور صورت بگیرد اگر نخواهیم که با منابع مالی دولتی و با زور پولهای نفتی و با فشار قانون انجام شود، بهتر است یک سرمایه نمادین محور آن قرار گیرد. البته الزامی نیست که برای تجمیع سرمایههای دیگر، حتما یک سرمایه نمادین انسانی زنده بیاید وسط. مثلا ممکن است ساختمان یک سقاخانه در یک محله، سرمایه نمادین محله باشد که افراد محله عصرها در آنجا جمع میشوند و گپ میزنند. همین گپها باعث ارتباط و اعتماد و همکاری آنها در محله میشود (تولید سرمایه اجتماعی). بعد هم چند نفر از آنها در این گپوگفتها تصمیم میگیرند با هم شراکتی راه بیندازند (انباشت سرمایه اقتصادی) یا تصمیم میگیرند برای محله یک کتابخانه خوب بسازند (تولید سرمایه فرهنگی) و … . پس سرمایه نمادین از هر جنس که باشد میتواند مولد و جاذب و تجمیع کننده انواع سرمایههای دیگر باشد. در واقع سرمایه نمادین به عنوان نخ تسبیح سایر سرمایهها عمل میکند.
ث) سطوح سرمایه نمادین
سرمایه نمادین انواع سطوح دارد مثلا میتواند خانوادگی باشد (مثل وجود یک متخصص در یک خاندان که بقیه متخصص نیستند یا وجود یک مادر بزرگ که همه خانواده گرد او متحد هستند)، میتواند محلی باشد (مثل یک هنرمند یا یک روحانی زاهد یا یک مقبره در یک محله)، میتواند گروهی باشد (مثل یک پیشکسوت برای ورزشکاران یا صنعتگران) میتواند منطقهای باشد (مثل یک شخصیت منطقهای) میتواند ملی باشد (مثل شخصیتهای فرهنگی و هنری و مذهبی و سیاسی ملی یا آثار تاریخی ملی و …). ممکن است یک سرمایه نمادین ملی باشد ولی الزاما مورد قبول یا احترام همه اعضای یک ملت نباشد اما مهم این است که تعلق ملی دارد. مثلا مولوی عبدالحمید در عین حال که یک سرمایه نمادین منطقهای برای استان سیستان و بلوچستان هست، در سطح ملی هم برای اهل تسنن سرمایه نمادین ملی است. یا آقای خاتمی برای بخشهای اصلاحطلب جامعه سرمایه نمادین است. من حتی معتقدم آقای احمدینژاد هم برای بخشهایی از جامعه سرمایه نمادین بود اما خودش و رقبایش به سرعت او را تخریب کردند.
در مورد آقای روحانی میدانم که ایشان یک سرمایه سیاسی است که در انتخابات ۹۶ تا مرز نمادین شدن هم رفت اما رویکرد ایشان در بعد از انتخابات، دوباره ایشان را به سمت یک سرمایه سیاسی عقب برد. در واقع آقای روحانی در زمان انقلاب اسلامی یک «کنشگر سیاسی» بود؛ در بعد از انقلاب به یک «شخصیت سیاسی» تبدیل شد؛ وقتی رئیسجمهور شد «سرمایه سیاسی» شد ولی هنوز «سرمایه نمادین» نشده است. چرا؟ چون در مردم «باور» ایجاد نکرده است. یک سرمایه سیاسی وقتی به یک «سرمایه نمادین» تبدیل میشود که در مردم «باور» ایجاد کند. آقای خاتمی در میان بخش بزرگی از جامعه این کار را کرده است، آقای احمدینژاد هم تا حدودی چنین کرد و البته لازم به تاکید نیست که پیش از همه اینها، آیهالله خمینی و آیهالله خامنهای، توانایی بینظیری در ایجاد «باور» در جامعه از خود نشان دادهاند. باور یعنی چه؟ یعنی این که جامعه باور کند که این سرمایه نمادین توان ایجاد جنبش، تغییر، تحول و حرکت یا حتی ایجاد ثبات در وضع موجود را دارد. میتواند سرمایهها را فرا بخواند، مردم را بسیج کند، قولهایی که میدهد را محقق کند و هرگاه بخواهد میتواند در سطوح ملی یا منطقهای یا قومی یا در سطوح بخشی و حرفهای اقدامات جدی و تغییرات چشمگیر ایجاد کند. وقتی «باور» ایجاد شده در مورد کسی است که دوستش داریم یا با او همفکریم، این «باور» به دنبال خودش «افتخار» هم میآورد. بنابراین مرز نمادین بودن و نبودن، ایجاد باور و قدرت افتخارآفرینی است. یعنی هر چه شخصیتی از شهرت به سمت برانگیختن احترام برود ظرفیت نمادین شدنش بالاتر میرود. وقتی وارد ساحت «افتخار» شد یعنی حضورش برای دیگران افتخار آفرین شد، نمادین شده است.
ج) تفاوت با کاریزما
و البته فرق سرمایه نمادین با اسطورهها یا شخصیتهای دارای کاریزما، در مقدس بودن است. سرمایههای نمادین مقدس نیستند. گر چه بسیار احترام برانگیز و افتخار آفرین باشند. اما شخصیتهای کاریزما، مقدسند، یعنی نقد ناپذیرند و اگر نقد شوند، ممکن است نقد کننده با اهانت و خشونت روبهرو شود. مثلا وقتی میگوییم علی دایی سرمایه نمادین ورزش ماست، به این معنی نیست که مقدس است. یعنی ما ضمن احترام و احساس افتخار نسبت به علی دایی، البته او را نقد هم میکنیم و هیچگاه دستش را به نشانه تقدس نمیبوسیم.
فرق جامعه مدرن با سنتی در همینجاست. در جامعه سنتی سرمایه نمادین انسانی، به سرعت به کاریزما و تقدس گرفتار میشود. در حالی که در جامعه مدرن ممکن است انبوه سرمایههای نمادین تولید شود بدون آن که مقدس باشند. متأسفانه وقتی سرمایههای نمادین به شخصیتهای کاریزما و مقدس تبدیل میشوند ممکن است در آنها ظرفیت تخریبی ایجاد شود. مثلا صدام حسین یک سرمایه نمادین برای عراقیها بود که به علت مقدس شدن، دیگر قابل نقد نبود و علی رغم تلاشهای گستردهای که برای شکل دهی یک عراق مدرن و قدرتمند کرد اما از مرحلهای به بعد آسیبهای جبران ناپذیری به کشور و ملت خویش زد.
چ) سرمایه نمادین، ضرورت آینده توسعه در ایران
ایران کشوری است که دیگر نمیتواند به نفت تکیه کند. منابع طبیعیِ دیگرِ ما نیز رو به انتهاست. نزدیک به ۱۰ میلیون بیکار آشکار و پنهان داریم و سالیانه نیز یک میلیون نفر به تعداد متقاضیان کار ما افزوده میشود. در حالی که پیشبینی میشود در بهترین حالت بتوانیم سالی ۷۰۰ هزار اشتغال جدید ایجاد کنیم. بنابراین اگر کار جدیای نکنیم، به سرعت فقیر میشویم. ما چارهای نداریم که برای توسعه آینده خودمان بر صنعت توریسم تکیه کنیم. ما جزء ۱۰ کشور اول در زمینه دارا بودن آثار باستانی و تاریخی و جاذبههای گردشگری هستیم. البته صنایع دانشمحور نیز جزء لاینفک توسعه آینده خواهد بود اما گردشگری، دست کم در کوتاه و میانمدت، میتواند سهم موثرتری داشته باشد. به گمان من نه تنها آینده جامعه ایران حتی آینده نظام سیاسی به توانایی ما برای گسترش صنعت توریسم گره میخورد. البته فرصتهای دیگری نیز هست. مثلاً ما میتوانیم یکی از مراکز عمده تولید انرژی خورشیدی در دنیا بشویم اما هر کار دیگری برای جهش اقتصادی ما نیازمند چند دهه سرمایه گذاریهای سنگین است، که فعلا دست کم تا بیست سال آینده برای ما مقدور نیست. بعد از آن نیز دیگر احتمالاً نفت ارزش اقتصادی زیادی نخواهد داشت.
بنابراین از این پس نباید اجازه دهیم که هیچ سرمایه نمادین بالقوهای از دست ما برود… باید برای تبدیل تمام امامزادههای کشور به جاذبههای گردشگری فکر کنیم. باید مقبره هارونالرشید در مشهد را احیا کنیم و آن را به جاذبهای توریستی برای یک میلیارد مسلمان اهل سنت تبدیل کنیم. باید مقبره خواجه نظامالملک و ملکشاه سلجوقی را در اصفهان به سرمایه نمادین تبدیل کنیم. میتوانیم امکان بازدید توریستهای خارجی از حرم امام رضا (ع) و مقبره امام خمینی و سایر بقاع مذهبی را فراهم کنیم. باید در کویرهایمان کمپهای توریستی ایجاد کنیم و هزاران علاقهمند به شبهای کویر را از دور دنیا جذب کنیم؛ باید سقاخانههای محلات را احیا کنیم؛ باید برجهای کبوتری را به عنوان یکی از منحصربهفردترین صنایع تاریخی ایران به شهرت جهانی برسانیم. باید لباسهای محلی و مراسم سنتی فرهنگهای مختلف ایرانی بهویژه موسیقی آنان را احیا کنیم و خیلی کارهای دیگر.
امارات متحده یکی از کشورهایی است که در تولید سرمایه نمادین بسیار موفق عمل کرده است. جزیره نخل یا برجالعربیه دو سرمایه نمادین امارات هستند که به شدت سرمایههای اقتصادی و انسانی را به سوی امارات جذب کردهاند. این کشور حتی بسیاری از نمادهایی که به سرمایه تبدیل کرده است را به نوعی کپیبرداری یا اقتباس کرده است. مثلاً با ساختن منطقهای با معماری بادگیرهای یزد و تبلیغ وسیع جهانی در مورد آنها، نماد بادگیرها را به عنوان نمادی بومی معرفی کرده است و اکنون در دور دنیا، هر کس که با معماری ایران آشنا نباشد، وقتی پوستر بادگیرهای یزد را میبیند میگوید اینجا دوبی است.
ح) لزوم صیانت از سرمایههای نمادین
متاسفانه هم حکومتهای ایران سرمایههای نمادین را تخریب میکردهاند و هم مردم ما بیش از آن که اهل ساخت باشند اهل تخریب این سرمایهها بودهاند. مثلا بخش بزرگی از آثار معماری دوره صفوی به دستور حاکمان محلی قاجاران نابود شده است؛ یا این که مردم ما فقط بر روی آثار باستان یادگاری نمینویسند بلکه با تولید جوک و شایعه بر علیه شخصیتهایی که میتوانند سرمایه نمادین باشند، آنها را نابود میکنند. ما در جامعه جهانی بلند نخواهیم شد مگر آن که بتوانیم دست از تخریب سرمایههای نمادین خود برداریم. حتی افرادی که دوستشان نداریم ولی به طور بالقوه میتوانند نقش نمادین بازی کنند را نباید تخریب کنیم. من به عنوان کسی که از همان آغاز منتقد سیاستهای آقای احمدینژاد بودهام و آنها را برای آینده ایران خطرناک میدانستهام، همیشه مراقب بودم که ایشان را تخریب نکنم؛ چرا که سرمایههای نمادین از نظر ارزشهای اخلاقی خنثی هستند یعنی خواه تالار بزم پادشاهان صفوی در کاخ چهلستون اصفهان باشد یا عبادتگاه شاه نعمتالله ولی در ماهان، یا زندان اسکندر در یزد، سرمایه نمادین هستند و باید حفاظت شوند. از نگاه توسعه، نه خاتمی باید تخریب شود و نه احمدینژاد؛ چرا که هر کدام از اینها در لحظهای از تاریخ آینده ما میتوانند نقشهای مهمی بازی کنند. از حوادث دی ماه گذشته درس بگیریم و یادمان نرود که جامعه فاقد سیاستمداران نمادین یا جامعهای که شخصیتهای نمادینش منفعل یا دست بسته باشند، جامعهای ژلهای خواهد بود که در یک لحظه تاریخی ممکن است یک دلقک بتواند از آن سوی آبها آن را دستخوش بیثباتی کند.
خ) کارکرد سرمایههای نمادین در بحران
شخصیتهایی که سرمایههای نمادین هستند در دوران ثبات، نه تنها موجب انباشت بقیه سرمایهها میشوند، بلکه منشاء تحولات آرام و اصلاحگرانه نیز میباشند. اما نقش مهم این سرمایهها در دوران بیثباتی و تنش است که میتوانند وسط بیایند و مانع گسیختگی اجتماعی و سیاسی شوند. به گمان من اگر سوریه فروریخت به علت ناتوانی جامعه سوریه در تولید سرمایههای نمادین ملی بوده است. اگر تعدادی چهره نمادین ملی در درون جامعه سوریه وجود داشت آنها میتوانستند به عنوان نماینده جامعه با حکومت مذاکره کنند و نگذارند سوریه وارد جنگی ویرانگر شود و وقتی هم وارد جنگ شد با مذاکره، مانع طولانی شدن آن شوند. اکنون اما بیش از هفت سال است که سوریه در آتش جنگ میسوزد و هنوز گروههای معارض دولت سوریه نتوانستهاند بر سر انتخاب یک رهبر به تفاهم برسند. یعنی بشار اسد به علت موقعیت سیاسی خود به طور طبیعی در آن بخش از جامعه که طرفدار حکومت بود سرمایه نمادین محسوب میشد اما متاسفانه در بخش دیگر جامعه که مخالف حکومت بود کسی نبود که در موقعیت سرمایه نمادین ملی، با حکومت مذاکره کند و برای توقف درگیریها تفاهم کند و جامعه نیز به تفاهم آنها احترام بگذارد.
د) جمعبندی
در واقع سرمایههای نمادین مانند عمود خیمه، بخشهای مختلف جامعه را منسجم و عقلانی نگاه میدارند. بنابراین سرمایههای نمادین بالقوه و بالفعل را نباید تخریب کنیم، حتی اگر رقیب ما باشند، چون فرصتهای زیست مسالمتآمیز جامعه محدود میکنیم. پیامبر اکرم وقتی مکه را فتح کردند، نگذاشتند ابوسفیان به عنوان سرمایه نمادین قریش تخریب شود و خانه او را محل امن قرار دادند که هر کس به آنجا برود در امان است. فدایش شوم که ضمن آن که مهربان بود و خُلق عظیم داشت، بیآنکه مکتب دیده و خط نوشته باشد، به گونهای رفتار میکرد که گویی خیلی از نظریههای علمی امروز سیاست و جامعهشناسی و روانشناسی اجتماعی را میدانست.
و البته همه اینها را گفتم که بگویم اکنون پیکر رضاشاه نه تنها بخشی از تاریخ ایران است، بلکه میتواند به عنوان یک سرمایه نمادین تاریخی، در آینده یک جاذبه جهانی توریستی برای ما ایجاد کند؛ همان کاری که مقبره استالین در روسیه میکند. امروز سر به نیست کردن پیکر رضاشاه هیچ تفاوتی با تخریب شبانه تخت جمشید ندارد و اگر چنین کنیم تاریخ درباره ما همان قضاوتی را خواهد کرد که درباره ظلالسلطان (پسر ناصرالدین شاه و حاکم اصفهان) کرد که از روی حقارت و کینهتوزی دستور داد بسیاری از آثار معماری صفویه به ویژه کاخ آیینهخانه، که به فرمان شاه عباس دوم بر ساحل زنده رود ساخته شده بود، تخریب شود.»