«شما تنها آموزگار مدرسه، کارآموز فنی حرفهای کلاس علوم، راننده آژانس، عمه، دایی، عمو و دوست یکرنگ فرزندتان نیستید، نقشهای دیگری هم دارید که باید بخوبی از عهده آنها برآمده باشید ازجمله نقش حیاتی عابربانک، کارگر خدمات، پلیس، مکانیک و هزار و یک مسئولیت جانفرسای دیگر.»
به گزارش رتبه آنلاین، روزنامه ایران نوشت: شما بهعنوان پدر یا مادر، دقیقاً چه نقشی در خانه دارید؟ میخواهید بگویید معلوم است پدر یا مادر هستیم و وظیفه داریم به تربیت فرزندان برسیم و امنیت و خورد و خوراکشان را تأمین کنیم و از این حرفها. اشتباه میکنید؛ شما هزار و یک نقش برعهده گرفتهاید الا نقش پدر یا مادر بودن. عصبانی نشوید الان عرض میکنم؛ قبل از هر مسئولیتی شما معلم و آموزگار فرزندتان هستید، وظیفه دارید به درس و مشق بچه برسید، املا بگویید، انشا بنویسید، کاردستی بسازید و از این لوازم برقی به آن گلفروشی و از این ابزارفروشی به آن نجاری بروید که دلبندتان سر کلاس علوم کم نیاورد و بدتر از همه کاربرگ چهار صفحهای روزانه را حل کنید که میزان سواد شما را در زمینه ریاضی و شعر و تاریخ و ادبیات به بوته آزمایش میگذارد و از همان جلسه اول کلاس اول ابتدایی بچه یا بهتر بگویم شما را آماده تستزنی در کنکور میکند.
همین زمستان گذشته معلم مدرسه پسرم خواسته بود بچهها با گل رس چیزی درست کنند و به کلاس ببرند. شب موقع برگشتن به خانه داشتم فکر میکردم از کجا باید خاک رس پیدا کنم و توی کدام سطل باید گل بگیرم. به خاک باغچه فکر کردم، خاک ساختمان نیمه کارهای که همان حوالی ساخته میشد… معلوم بود که اینها خاک رس نیستند اما اگر خاک معمولی هم گیرم میآمد میتوانستم چیزی سنبل کنم. داستان مفصلی است بگذریم؛ بالاخره شانس آوردم و ساعت یازده شب یک مصالح فروشی پیدا کردم و گفتم خاک رس میخواهم. طرف آن قدر خندید که داشت پس میافتاد بعد آدرس یک لوازمالتحریری را داد و گفت تا دیروقت باز است گل آماده هم دارد. خب به من حق بدهید، من از کجا باید بدانم لوازم التحریریها گل هم میفروشند.
چند بچه دارید، دو یا سه؟ خب بهتر از من میدانید که باید به تعداد فرزندان از مهد شروع کنید و دیپلم بگیرید و کنکور بدهید. شما بهعنوان والدین ایرانی بهترین دانشآموزان جهان هستید با اطلاعاتی وسیع از شگردهای تستزنی و اشکال پیچاندن سوال. اما این تمام ماجرا نیست.
نقش مهم دیگری که برعهده شماست، نقش فامیلی با فرزندان است. درست نمیگویم؟ راه مادربزرگها و پدربزرگها دور است و داییها و عموها و عمهها و خالهها هم به اندازه کافی گرفتارند و نمیرسند عمه یا دایی خوبی برای بچههای شما باشند. پسر من که به داییاش میگوید عمو. طفلک فکر میکند عمه یعنی خواهر زندایی. میدانم شما هم مجبورید لااقل موقع سینما یا پارک رفتن نقش دایی یا پدربزرگ را برعهده بگیرید و کارهایی بکنید که از تاب و توان یک پدر یا مادر خارج است. مثلاً ساعت ۱۲ شب دست بچه را بگیرید و دنبال یافتن لانه مورچه زیر نورافکنی در پارک، شال و کلاه کنید و بیرون بروید. راستش را بخواهید این مسئولیت، مسئولیت عموها و داییهاست نه پدر.
مسئولیت بعدی شما بهعنوان یک پدر یا مادر در خانه، راننده آژانس است. شما بخوبی دریافتهاید که نه تنها نظام آموزشی و داییها و عمهها گرفتارند و نمیتوانند بخوبی نقش خود را ایفا کنند، بلکه رانندگان محترم آژانس هم همین گرفتاریها را دارند. پیش خودتان فکر میکنید از کجا معلوم بچه را آن طرف خیابان پیاده نکنند و نگویند برو! شما بهعنوان والدین بچه حق دارید اما راننده هم حق دارد. راندن تا فلکه سوم و دور زدن و پیاده کردن بچه این طرف خیابان، یعنی استهلاک، بنزین، ترافیک، دیر رسیدن بقیه بچهها و هزار و یک مسأله دقیق و بحق دیگر. این معادله حل نشدنی بالاخره شما را وادار خواهد کرد، مسئولیت راننده آژانس را بپذیرید و بچه را درست همانجایی که باید پیاده شود، پیاده کنید.
بچهها بزرگ میشوند و به تجربه دوستی و گروه دوستان نیاز پیدا میکنند اما کدام دوست؟ دوستی که نه خانوادهاش را میشناسید نه میدانید چه تربیتی دارد و نه هیچ دانسته دندانگیر دیگری. میدانم به هر حال ناچار خواهید شد، لااقل روز تعطیل و استراحت را بگذارید برای پر کردن کمبود دوستان یکرنگ و یار غاری که پیدا کردنش سخت است. استخر با بوی تند وایتکس، آرایشگاه با سوت قناری و بلند کردن دوبس دوبس موزیک توی ماشین، میتواند بخشی از ماجرا را حل کند اما میدانید که حاصل همه این کارها برای شما چیزی جز خستگی نیست. شما تنها آموزگار مدرسه، کارآموز فنی حرفهای کلاس علوم، راننده آژانس، عمه، دایی، عمو و دوست یکرنگ فرزندتان نیستید، نقشهای دیگری هم دارید که باید بخوبی از عهده آنها برآمده باشید ازجمله نقش حیاتی عابربانک، کارگر خدمات، پلیس، مکانیک و هزار و یک مسئولیت جانفرسای دیگر.
حتماً شما هم آخر هفتهها در پارک محل، پدران زیادی را میبینید که مجبورند نقش مسی یا رونالدوی خسته را برای بیرانوند دلبندشان بازی کنند یا مادرانی که با دخترشان به صرف دیزی و قلیان در قهوهخانههای اطراف تهران رفتهاند. آنها مجبورند خستگی کار یک هفته را کناری بگذارند و با شمایل یک نوجوان پرشور، دیوانهوار فرزندشان را همراهی کنند. اما یادتان باشد هیچیک از این کارها برای فرزند شما خاطره و تجربهای عمیق نخواهد شد. ریشه این همه به هم ریختگی نقش در خانواده کجاست و تأثیر آن روی سرمایه اجتماعی چیست؟
برخی از جامعهشناسان ریشه اصلی به هم خوردن نقشها، خستگی و عصیان در خانواده را به شکلی مستقیم مرتبط با نظام آموزشی میدانند و دی ان ای آن را کنکور معرفی میکنند. بهعبارت دیگر در این دیدگاه نظام آموزشی ما تا دیپلم کاری نمیکند جز آماده کردن بچهها برای کنکور و پس از آن نیز کاری نمیکند جز رها کردن آنها در شوق گذشتن از سد کنکور. یوسف اباذری جامعه شناس و یکی از منتقدین معروف کنکور در یک سخنرانی آن را عامل اصلی به هم ریختگی نقشها، خستگی و درماندگی والدین و درنهایت فروپاشی خانواده میداند. وی آئین کنکور را نشانه رها کردن خانوادههای ایرانی برای کسب موفقیت در ناامیدی میداند:
«مدارس ما در عمل چیزی نیستند مگر مکانی که فرد را برای شرکت در کنکور آماده میسازند و البته واضح است که همین کار را هم نمیکنند؛ کم نیستند مادرانی که پا به پای فرزندانشان تا دیپلم بالا میآیند و آن وقت همین مادران، چه فرزندانشان موفق به ورود به دانشگاه بشوند چه نشوند، زمانی که پا به میانسالی میگذارند، احساس میکنند که جوانی خود را بیهوده با از بر کردن چیزهایی که ربطی به زندگی واقعی آنها ندارد، تلف کردهاند. سرخوردگی و استیصال و حتی عصیان زنان در حال حاضر ربط مستقیمی با رفتار آنان با کودکان و شوهرانشان دارد. شوهرانی که در جریان بسیج همگانی برای موفقیت در کنکور باید به همراه زنان یا بدون همراهی آنان پول کلاسهای مختلف را دربیاورند و در مقام رانندهای زحمتکش، فرزند خود را از این کلاس به آن کلاس حمل کنند.»
«مدرسه بدون کیف» شیوهای از آموزش است که در مدارس کشورهای توسعه یافته بهعنوان راهحلی بنیادین به کار گرفته میشود. در این شیوه آموزشی هر دانشآموز کمدی در مدرسه دارد که تمام مواد آموزشی لازم را در آنجا میگذارد و بدون کیف به خانه برمیگردد. به عبارت دیگر آموزش و پرورش حق ندارد مسئولیت خود را روی سر خانواده آوار کند. در قدم بعدی آنها باید به اردوهایی دور از خانواده بروند و برای تمرین استقلال، در طول سفر هیچ تماسی با والدین خود نداشته باشند. رضا ملکی کارشناس آموزشی و تربیتی در این باره میگوید:
«بچهها بعد از سن ۱۲ سالگی باید کاملاً مستقل باشند تا بتوانند بقیه مراحل رشد روانی و شخصیتی را بدرستی طی کنند؛ در حالی که تصویر پدران و مادران منتظر کنار مؤسسات آموزشی از مقطع مهد کودک تا پیش دانشگاهی، یک تصویر آشنا برای همه ماست. این بچهها با همین رویه بزرگ میشوند، ادامه تحصیل میدهند، ازدواج میکنند و خیلی زود شکست خورده به خانه برمیگردند. از طرف دیگر والدین هم احساس فرسودگی دارند و خلوتی برای تفریح و رشد و ارتقای خود پیدا نمیکنند و بههمین دلیل نمیتوانند پدر یا مادر خوبی هم برای بچهها باشند.
ریشه موضوع برمیگردد به اینکه خانواده بدرستی احساس میکند نه جامعه و نه به تبع آن نظام آموزشی کار خود را بدرستی انجام نمیدهد. بنابراین باید آستین بالا زد و نقش معلم و بازرس و راننده و پلیس و همه را یکجا به عهده گرفت که نتیجه آن چیزی جز فرسودگی، از دست رفتن سرمایه اجتماعی و چرخه معیوب مسئولیتناپذیری نیست.»