یه رفیق داشتم، خیلی زیاد تحت تاثیر رشته دانشگاهیش بود. یعنی علاوه بر زندگی خودش، روی زندگی همه اطرافیانش هم تاثیر داشت.
قانون- نیما طیبی
یه رفیق داشتم، خیلی زیاد تحت تاثیر رشته دانشگاهیش بود. یعنی علاوه بر زندگی خودش، روی زندگی همه اطرافیانش هم تاثیر داشت.
یه دو ترمی حقوق خوند. تکون میخوردیم، میخواست ازمون شکایت کنه. یه بار باهاش بحثم شد و سرش داد زدم. یهو آروم شد و با اعتماد به نفس گفت: «میدونی الان بر اساس اصل 187 قانون اساسی، به جرم مورمور کردن پرده گوش، میتونم ازت شکایت کنم؟»
دیدیم اوضاع خرابه. راضیش کردیم حقوق رو بیخیال بشه. عوضش سال دیگه کنکور ادبیات شرکت کنه. اولاش بیشتر شبیه مصطفی زمانی توی سریال شهرزاد شده بود. هرچی بهش میگفتیم بغض میکرد و شعر میخوند. یکم که گذشت، هر روز شبیه یکی از شاعرها میشد. برای همین تا به ایرج میرزا نرسیده، باهاش صحبت کردیم که بهترین رشته براش، همون هنره. اون هم چون عاشق تئاتر بود خیلی مقاومت نکرد.
الان یه چند وقتیه که جوابهاش رو با دیالوگ فیلمها میده. مثلا یه بار که رژیم بود، بهش چندبار تعارف کردم که یه نون خامهای رو بخوره. یکم که اصرارم بیشتر شد، داد زد و گفت: «اه. نه بابا. نه قربونت. بگیر بخواب نون خامهای کدومه. توروخدا ما رو یاد کارهایی که نمیتونیم بکنیم نندازین».
یه بار هم با برادرش دعواش شده بود و از خونه زده بود بیرون. خانوادهاش خیلی نگران شده بودن. کلی گشتم تا پیداش کنم و ازش بپرسم چی شده. جواب داد: «سِره مِره یه دو جین بچه میزاد، یکیش میشه بلبل. ننه ما کته سره رو بسته، زاییده گل و بلبل». اون لحظه احساس کردم من هم با یکی از دیالوگهای سینما خیلی ارتباط برقرار کردم: «راه آدم شدن به اندازه عدد آدمهاست، به اضافه کفگرگی، زیر زانو و کله».