ما همه را محکوم میکنیم اما وقتی به عرصه عمل میرسیم، چشممان را بر تمام مسائل میبندیم و فقط به دنبال زین کردن اسب خود هستیم.
به گزارش رتبه آنلاین از ایسنا، مصطفی داننده در عصر ایران نوشت: «شاید کتاب «کوری» نوشته ژوزه ساراماگو، نویسنده پرتغالی را خوانده باشید. شاید هم نخوانده باشید که توصیه میشود حتما بخوانید. ساراماگو در این کتاب با لحنی هولناک به رعایت نکردن حقوق دیگران اشاره میکند. داستانی که از یک چهارراه آغاز میشود و شهری را دچار یک کوری سفید میکند. کسانی که دچار کوری سفید شدند، تلاش میکنند خود را زنده نگه دارند؛ حتی اگر این زنده ماندن به مرگ دیگران ختم شود. همه میخواهند خود را نجات دهند و کسی به فکر دیگران نیست. تنها یک نفر در این شهر کورها بیناست که در واقع وجدان بیدار این جامعه است، ایدهآل درون هر انسان.
حالا میخواهم تلخ و هولناک بنویسم و بگویم ما هم دچار کوری سفید شدهایم. رفتاری که امروز در جامعه ایران شاهد آن هستیم کم از کوران کتاب ساراماگو ندارد.
دیروز شاهد اتفاق تلخی بودم. مردم در یک فروشگاه در حال خرید بودند که اتفاق عادی است اما نکته اینجاست که تقریبا از هر کالایی از رب، روغن تا پوشک و نوار بهداشتی، ۵ تا ۵ تا میخریدند. گویا فروشگاه بیشتر از ۵ تا به هر فردی نمیداد وگرنه آنها بیشتر میخریدند.
چه خبر است؟ چرا به اینجا رسیدیم؟ چرا فکر میکنیم تنها و تنها باید خودمان زنده بمانیم. چرا فکر نمیکنیم افراد دیگری در این جامعه هستند که آنها هم باید زندگی کنند.
یک لحظه با خود فکر کنیم. الان ما تمام پوشکهای یک مغازه را خریدیم یا تمام برنجهای یک مغازه را خالی کردیم. خوب، دیگران باید چه کنند؟ آن بچهای که احتیاج به پوشک یا شیر خشک دارد، باید چه کند؟
با خودمان فکر کردهایم که اگر همچون گذشته به تعداد نیاز خرید میکردیم امروز دهان به دهان نمیچرخید که مثلا نوار بهداشتی در سطح شهر نایاب شده است. بله، در هر حالتی هر فردی از کالایی ۱۰ برابر نیاز خود بخرد آن کالا نایاب میشود و از دسترس دیگران خارج. چه ایران چه خارج!
ما همه را محکوم میکنیم اما وقتی به عرصه عمل میرسیم، چشممان را بر تمام مسائل میبندیم و فقط به دنبال زین کردن اسب خود هستیم.
این اولین بار نیست که جامعه ما با مشکلات این چنین دست و پنجه نرم میکند. خوب است به یاد بیاوریم حدود سی سال پیش در بحبوحه جنگ، مردم هوای همدیگر را داشتند. پدری اگر برای فرزندش یک شیر خشک میخرید برای دختر همسایه نیز میخرید.
تازه آن موقع جنگ نظامی بود و مردم واقعا هم نگران نان بودند هم جان اما اجازه نمیدادند وجدانشان قربانی چند تکه نان شود.
باید از خود بپرسیم چرا به اینجا رسیدهایم؟ چرا همان مردم امروز میتازند؛ بدون این که توجه کنند کسی در غبار تاختن آنها در حال خفه شدن است. تقریبا همه در حال گل کردن آب هستیم بدون این که توجه کنیم، در فرودست انگار، کفتری میخورد آب.»