آوار دوم که ریخت، «علی ایزدی» اشهدش را خواند. ١٠ بار بیشتر و «ایمان سمیعی» مرگ را به چشم دید. «احسان نورعلیان» داد و فریاد هم قطارهایش را شنید و باقیمانده آوارهایی که روی صورتش ریخته بود را با دست کنار زد. دستور تخلیه آمده بود از فرمانده عملیات. «علی» که مرگ دوستانش را دیده بود، خودش را از طبقات بالا، به پایین و از آنجا به سمت در خروجی ساختمان پرت کرد.
به گزارش رتبه آنلاین، «ایمان» کنار ٢٥، ٣٠ نفر دیگر، در طبقه یازدهم، منتظر بالابر بود که بیاید و آنها را نجات دهد. پاهایش از بالابر برقی که وسط راه خراب شده بود، به زمین نرسیده بود که ساختمان به طور کامل تخریب شد. «احسان»، با اولین دستور تخلیه، ساختمان را ترک کرد و دلش، پیش بقیه ماند. ماند تا امروز. وقتی یاد سی ام دی ماه می افتند، گلویشان می گیرد، انگار تکه بزرگی نان در مسیر بلعیدن مانده باشد. صدایشان می لرزد وقتی حرف از دوستانشان، همکارانشان می زنند. پلاسکو، اگر برای همه، ریزش یک ساختمان ١٧ طبقه بود که جان ٢٢ نفر را گرفت، برای آتش نشان ها، فاجعه ای بود که دیگر برایشان تکرار نمی شود. برای آنها، زندگی، دو بخش شد، یکی قبل و یکی پس از پلاسکو.
روایت اول
«علی ایزدی» آتشنشان ایستگاه یک است؛ ایستگاهی که بیشترین شهید را داشت.
«ساعت پنج دقیقه به هشت پنجشنبه سیام دی بود، تازه املت درست کرده بودم برای صبحانه. املت را روی میز گذاشتم که زنگ خورد. آتشسوزی مربوط به ساختمان پلاسکو بود. یک گروه نجات به محل اعزام شد اما زنگها قطع نمیشد، پشت سر هم صدای زنگ میآمد. فهمیدیم که وسعت حادثه زیاد است، بلافاصله اعزام شدیم، زیر سه دقیقه بود که به محل رسیدیم، قبل از ما نیروهای ایستگاه ١١٥ که به حادثه نزدیکتر بود، رسیده بودند، فاصله آنها تا پلاسکو، کمتر از یک دقیقه بود. وقتی رسیدیم دیدیم که شعلههای آتش از پنجرهها زبانه میکشد، نیروها قبل از ما لولهکشی را شروع کرده بودند؛ لولهکشی همان آبرسانی برای خاموشکردن آتش است. به دلیل شلوغی داخل ساختمان و پاگردها، یک بند لوله ما که برای دو طبقه و نیم است، اندازه یک طبقه میشد. در طبقات بالای ساختمان مراسم زیارت عاشورا برپا بود و آنطور که ما متوجه شدیم، خودشان برای خاموشکردن آتش تلاش کرده بودند اما بینتیجه بود. آوار اول که ریخت، مردم هنوز داخل ساختمان بودند و نگران دسته چکها و وسایل داخل مغازههایشان. خودم بیشتر از ١٠دسته چک به آنها رساندم تا فقط ساختمان را تخلیه کنند، ما به آنها میگفتیم که شما را به خدا از ساختمان بیرون بروید، از در آنها را بیرون میکردیم، از دیوار داخل میشدند. جلو دستوپای نیروهای آتشنشان را گرفته بودند، ما از یک طرف باید روی حادثه تمرکز میکردیم، از طرف دیگر باید حواسمان به مردم میشد که داخل نروند.»
وقتی ساختمان ریخت، کجا بودند؟
«پلاسکو، سه آوار داشت، یک بار آوار ریخت و طبقه دوازدهم به طبقههای دهم و یازدهم ریزش کرد، دقیقا همان محلی که کانون آتش بود. دومین آوار به فاصله ٨ دقیقه بعدش ریخت که سقف طبقه دهم تا همکف فروریخت، در آوار دوم کلا ساختمان دچار حفره بزرگی شد؛ یعنی اگر از بالا به ساختمان نگاه میکردید، انگار سوراخ شده بود، بعد از آوار دوم، کل ساختمان مثل یک بمب اتم میلرزید، درست مثل فیلمها. خواست خدا بود که من زنده بمانم. تمام پاگردها قیچی شده بود، نیم متر مانده بود که به طبقه سوم برسیم، خیلی اوضاع خطرناکی شده بود، مرگ را به چشم میدیدیم. اصلا فکرش را هم نمیکردیم که ساختمان اینطور بریزد. همه همکاران ما که از دست رفتند، در طبقههای نهم، دهم و یازدهم بودند. شهید سلطانی همراه با تیم ما بود؛ او به طبقه دوازدهم رفته بود و با آوار آمد پایین. آقای شکری ما را در یکی از طبقهها نگه داشت، گفت بالاتر نروید، شلوغ است، ما ایستادیم تا گروه قبلی پایین بیایند، بچهها مشغول لکهگیری بودند که آوار ریخت و بچهها گرفتار شدند. آوار درست از کنار شانههای من رد شد، من تقریبا ٣٠ سانتیمتری با آن فاصله داشتم. با چشم دیدم که جان دادند. با هزار بدبختی خودمان را به پایین رساندیم. بیشتر از ١٠ بار اشهدم را خواندم. درنهایت خودم را ٦ متر به پایین پرت کردم و افتادم در لابی طبقه همکف و بعدش خودم را به بیرون ساختمان انداختم. ساعت یازده و ٢٩دقیقه بود که کل ساختمان خوابید. من را بلافاصله به اتوبوس اورژانس رساندند و اکسیژن زدند. حالم خراب بود. دوستانمان جلوی چشممان فوت کردند. من با فریدون علیتبار و محسن روحانی دوست بودم؛ محسن ٣٣ساله بود و فریدون ٢٨ساله. ما ٢٤ ساعت در یک شیفت با هم بودیم، با هم زندگی کردیم. من و محسن هم دانشکدهای بودیم. روز حادثه تازه از دانشگاه آمده بود. داخل ساختمان که او را دیدم، خیلی مرتب و تمیز بود، دستم را که سیاه بود، روی صورتش کشیدم و گفتم خجالت بکش، آدم اینقدر تمیز میآید به حادثه؛ واقعا حیف شدند.»
بعد از حادثه چه شد؟
«از پارسال که این اتفاق افتاد، من نزدیک به ٢٠ تا ٣٠مصاحبه کردم و بارها و بارها حادثه را توضیح دادم. خانواده شهدا مدام از ما میپرسند که فرزندشان، همسرشان، چطور شهید شده است، مادر فریدون علیتبار به من پیام میدهد و میگوید که فریدونم با عذاب فوت کرد؟ چطور جان داد؟ من شاهد کشتهشدن همکارانم بودم. وقتی آوار دوم ریخت و دیدم که آنها در میان طبقات گرفتار شدند اما هیچ وقت جزییات را نمیگویم. ایستگاه یک، بیشترین قربانیان را داشت. آقای محسن روحانی، فریدون علیتبار، امیرحسین داداشی و محمد آقایی از همکاران ایستگاه ما بودند. آقای داداشی از بچههای ایستگاه ما بود که بهتازگی به ایستگاه ٤٦ رفته بود.»
حادثه چقدر در مردم تأثیر داشت؟
«مردم مدام از ما میپرسند، خاموشکننده چند است؟ اما نمیدانند که مهمترین کار پیشگیری است، متاسفانه مردم اصلا رعایت نمیکنند. من سهبار نسبت به ناایمن بودن پلاسکو نامه زده بودم و نامه را به رئیس بنیاد مستضعفان برده بودم. یکبار هم با روسای آتشنشانی و اعضای هیأتمدیره پلاسکو به آنجا رفتیم، آنها گفتند که هر سال بیشتر از یکمیلیارد تومان به عنوان اجاره به بنیاد میدهند، این جدای از سودی است که از برخی معاملهها به آنها میرسد، ما به بنیاد گفتیم که اگر پله فرار نصب کنند و ایمنی را بالا ببرند، درنهایت بیشتر از ٣٠٠میلیون تومان نمیشود. اما آنها گفتند: «برادر نمیشه.» الان خود آن منطقه پر از ساختمانهای قدیمی است. هم بافتشان فرسوده و هم کاربریشان نامناسب است. تغییر وضع از دست من و شما خارج است، باید در ردههای بالا نسبت به وضع رسیدگی شود. الان میگویند اگر نردبان ١٠٠ متری و ٢٠٠ متری بود، اینهمه آدم از دست نمیرفتند. درست است که تجهیزات مهم است اما مهمتر از آن پیشگیری است، ما به غیر از اینکه راه کاسبی را باید بلد باشیم، باید ایمنی را هم بدانیم. اگر هم نردبان ١٠٠ و ١٢٠ متری باشد، وقتی مثلا حادثه در ساختمان برج سپهر صادرات رخ دهد، نردبان تنها بخشی از ساختمان را پوشش میدهد. در کشورهای دیگر پیشگیری مقدم است. آتشنشان که بال ندارد، یک جان و یک توانایی دارد.»
بعد از پلاسکو، وضع ایمنی ساختمانهای قدیمی منطقه جمهوری تغییر کرد؟
«ما هر روز برای بازدید از مکانهای پرخطر برنامه داریم، آنها را شناسایی میکنیم، معایب و مزایا را به آنها گوشزد میکنیم و به آنها اخطاریه میدهیم. من خودم شاید بالای ١٠مکان برای بازدید رفتم، یک جاهایی به من گفتند برو بیرون بابا یا گفتند گم شو بیرون. ما دیگر چه کار میتوانیم بکنیم؟ الان نمونه پلاسکو، ساختمان علاءالدین و ساختمان آلومینیوم است. بعد از حادثه مردم کمی پیگیری کردند اما بعد فراموششان شد.»
روایت دوم
«احسان نورعلیان» ٢٨ساله با هشت سال سابقه کار در آتشنشانی؛ او یکی از آتشنشانهای گرفتار شده در پلاسکو بود.
«همه جا ترافیک بود، ترافیک صبح روز پنجشنبه. وقتی نزدیک پل حافظ شدم، دیگر به اوج رسیده بود. از ایستگاه سه در خیابان هروی تا پلاسکو نزدیک به ١٥دقیقه طول کشید. ساعت حدود ١٠:٤٥دقیقه بود که رسیدم. آن روز شیفت کاریم نبود اما از مکالمات بیسیم و بافت منطقه میشد حدس زد که حادثه معمولی رخ نداده است. همکارانمان از ایستگاههای نزدیک به محل رفته بودند، وقتی رسیدم، پلاسکو هنوز نریخته بود، رفتم پیش فرمانده عملیات و اعلام آمادگی کردم که به داخل ساختمان بروم. اجازه داد و من همراه با تیمی وارد شدم تا راهپلههای طبقه سوم بالا رفتیم، میدانستیم همکارانمان بین طبقات ماندهاند، برای نجات آنها رفتیم، خیلی از بچهها گرفتار شده بودند، بین ١٨تا ٢٠ نفر. من دو سه نفر از آنها را بین راه دیدم اما خیلیهایشان در طبقات بالایی بودند. در همان گیر و دار بود که آوار ریخت، البته آوار آخر نبود و همان آوار بچههای ما را گرفتار کرد. همان موقع بچهها شروع به عملیات نجات کردند که زمانبر شد و آنهایی که آن بالا بودند، باید منتظر میماندند تا نردبان بیاید. من خودم همکاران گرفتارشدهمان را ندیدم، در همان حال بودیم که فرمانده عملیات دستور تخلیه داد. تیم ما ٤ نفر بود که در طبقات سوم و چهارم و اول گرفتار شده بودیم. ما هم بلافاصله خودمان را به پاساژ پشت رساندیم، هفت هشت دقیقه بیشتر نگذشت که کل ساختمان ریخت.»
بعد از اینکه ساختمان ریخت چه بر آتش نشان ها گذشت؟
«من از همان روز حادثه تا هفت هشت روز بعدش در محل بودم. ما همان موقع فهمیدیم که همکارانمان شانسی برای نجات ندارند اما باز هم امید داشتیم. برادر «ناصر مهرورز» -یکی از شهدا- آتشنشان بود، آنقدر در محل ایستاد که پاهایش تاول چرکی زد. ما همه امید داشتیم، اما حجم آوار خیلی زیاد بود. همکاران ما بین طبقات ماندند و ما این را به چشم دیدیم. آن روز خیلی از آتشنشانها برای کمک آمدند، خیلیها شیفتشان نبود اما به محل میآمدند و وارد عملیات میشدند. فرمانده عملیات به ما میگفت ما جان خودمان را از دست میدهیم اما نمیخواهیم جان و مال مردم به خطر بیفتد؛ البته همه جای دنیا این طور است که آتشنشان باید با کمترین مصدومیت از حادثه بیرون بیاید. تا جایی که من یادم میآید، در ١٠، ١٥سال اخیر حادثهای مانند پلاسکو نداشتهایم که این تعداد از نیروهای آتشنشانی شهید شوند؛ واقعا این حادثه برای ما سنگین بود.»
بعد از حادثه پلاسکو چه تغییراتی در آتشنشانی صورت گرفت؟
«حادثه پلاسکو اضطرار را در بدنه آتشنشانی ایجاد کرد، دایره حادثه خیلی گسترده بود و با همه آن حجم از اتفاقات آتشنشانی به حالت اولش برگشت. در روزهای اول نگاه مردم به آتشنشانها عوض شده بود اما حالا برگشتیم به زمان قبل از حادثه. ما زمانی میگوییم که نگاه مردم به آتشنشانها تغییر کرده که وقتی در راه ماموریت هستیم، ماشینهایشان را کنار بکشند و فکر نکنند که ما الکی آژیر میکشیم، نه فقط با دیدن ماشینهای آتشنشانی بلکه با اورژانس و پلیس هم همینطور هستند. وقتی نگاهشان تغییر میکند که به ایمنیها توجه کنند، کپسول اطفای حریق بخرند، مگر قیمتش چقدر است؟ گرانترین کپسول، ١٤٠، ١٥٠هزار تومان است اما همان کپسول از خسارت ١٥٠میلیون تومانی جلوگیری میکند. رسانهها هم کلا از آن روز ما را فراموش کردند و حالا بعد از یکسال از حادثه روایت میکنند. ما از مردم ممنون هستیم، آنها خیلی به ما لطف کردند، از همان روز حادثه حواسشان به ما بود، برایمان غذا و میوه میآوردند، همدردی میکردند اما ما بیشتر دوست داریم که آنها برای ایمنکردن خودشان اقدام کنند. از آن طرف هم بعد از حادثه کارهایی برای بالابردن ایمنی لباسهایمان انجام دادند. برخی تجهیزات هم به سیستم اضافه شد؛ البته از نظر اضافهشدن تجهیزات و چند و چون کار، باید از مسئولان و مدیران ارشد شهرداری و آتشنشانی سوال کرد؛ نمیتوانم قضاوت کنم.»
این یکسال چطور گذشت؟
«سخت. سخت. هر روز اتفاق را با خودمان مرور میکنیم، تصاویری که آن روز دیدم، از ذهنم پاک نمیشود. هر چه از آن روز برای ما مانده، تصویرهای ذهنی بدی است. اینقدر بد که حالا خودم اگر بخواهم به سمت بهارستان بروم، از چهارراه استانبول نمیروم. برایم سخت است. خیلی دلمان سوخت. ما با خیلی از همکارانمان خاطره داشتیم که آنها را از دست دادیم. در این مدت خیلی حرفها زدند، حتی خواستند تقصیر را به گردن آتشنشانها بیندازند؛ اما من حاضرم یک نامه کتبی بنویسم که اگر یکدرصد تقصیر بچههای آتشنشان بود، ما به تعداد تمام آتشنشانها از حقوقمان میگذریم. ما در حادثه پلاسکو کتک هم خوردیم، حالا نمیتوانم بگویم از چه کسی؛ اما میخواهم بگویم که ما پای کار هستیم.»
روایت سوم
«ایمان سمیعی» ٤١ ساله؛ با ١٤سال تجربه آتشنشانی. او کمک فرمانده ایستگاه یک حسن آباد است.
«روز حادثه شیفت من بود و من از دقایق اول در محل حادثه بودم. ما نیروی دوم بودیم و تا ٥ دقیقه قبل از اینکه ساختمان منهدم شود، در محل بودیم و درنهایت با نردبان ما را بیرون آوردند. من جزو ٤ نفری بودم که بهعنوان آخرین گروه با بالابر برقی از ساختمان پلاسکو خارج شدیم، پاهایم به زمین رسیده و نرسیده بود که ساختمان به طور کامل تخریب شد.»
داخل ساختمان چه دیدند؟
«داخل پلاسکو که بودیم، یک آوار داخلی در ساختمان رخ داد، آن موقع طبقه دهم بودیم، همان موقع طبقه یازدهم روی طبقه دهم ریخت و یک تعداد از همکارانمان گرفتار آوار شدند که بیشترشان شهید شدند. این اتفاق که افتاد، بخشی از همکارانمان برای نجات آتشنشانهای گرفتارشده به خارج از ساختمان رفتند که ابزار نجات بیاورند که به دلیل حجم آوار برنگشتند که اگر بر میگشتند تعداد کشتهها بیشتر میشد. ما برای نجات ماندیم، به فاصله یک دقیقه بعدش طبقه دهم تا چهارم تخریب شد، ما در بخشی بودیم که فرونریخت. پلاسکو دو راهرو مجزا داشت ما در بخشی بودیم که سالم بود. با این آوار ارتباط ما با طبقه پایین و بالا قطع شد. هیچ کاری نمیشد کرد. آن وسط مانده بودیم تا با بالابرها به خارج از ساختمان برویم. ٢٥ تا ٣٥ نفر بودیم که همه در طبقه دهم گرفتار شده بودیم. یکی از آنها شهید صفیزاده و یکی دیگر شهید امینی بود. خیلی شرایط روحی بدی داشتیم در آن لحظه. ساختمان استحکامش را از دست داده بود، بالابرها آمدند اما ظرفیتشان محدود است و هر بار میتواند بین سه تا چهار نفر را منتقل کند. ما در تیممان مصدوم داشتیم به طوری که نمیتوانستند حرکت کنند. دلهره خاصی حاکم شده بود. زمان خیلی سخت میگذشت. من خودم زیر آوار مانده بودم.»
چطور نجات پیدا کردند؟
«ما مرگ را به چشم میدیدیم، همه رفته بودند و من جزو گروه آخر بودم که از ساختمان بیرون میرفتم، سوار بالابر شدم، سرم را داخل ساختمان کردم و داد زدم که کسی مانده یا نمانده که آقای واعظپور آمد و سوار شد. اگر نمیآمد، الان او را هم نداشتیم، نردبان از بدنه ساختمان که جدا شد، ٢٠متر مانده به زمین نقص فنی پیدا کرد و ایستاد، ما مجبور شدیم از پلهها پایین برویم، تازه رسیدیم که صدای دادوفریاد بچهها را شنیدیم. ساختمان ریخت.»
قبل از این تجربه حادثه شدید هم داشتهاند؟
«من خودم قبلا در آوار مانده بودم، اما آوارش سبک بود و ساختمان آسیب جدیدی ندیده بود، پلاسکو فوقالعاده سنگین بود.»
روایت چهارم
«وحید» آتشنشانی که از اخبار متوجه حادثه شد و خودش را به پلاسکو رساند. او ١٤سال سابقه آتشنشانی دارد.
«ساعت از ١٢ظهر گذشته بود که خودم را به محل حادثه رساندم. آن روز شیفت من نبود و از تلویزیون متوجه حادثه شدم. دیدم که ساختمان ریخت و بعد تا یکهفته هم همانجا بودم. وقتی رسیدم، دیدم که همکارانم توی سر خودشان میزنند، همه مات و مبهوت و گریان همدیگر را نگاه میکردند. همه در شوک بودند. وقتی رسیدم، به چند تیم تقسیم شدیم و آواربرداری را شروع کردیم. دیدیم که کار بیهودهای است. ماشینآلات سنگین به محل آمد، حتی دستگاهها و سگهای زندهیاب هم فعال شدند اما فایدهای نداشت. پای بعضی از سگها سوخت و بلافاصله از محل خارج شدند. عملیات سنگینی بود، هرچه پیشنهاد میکردند، انجام میدادیم، فشار زیادی روی ما بود. خانوادهها با چشم گریان ملتمسانه به ما نگاه میکردند. آنجا که بودم، مکالمات شهید صفیزاده را شنیدم که میگفت؛ من اینجا گیر کردم. بعدا گفتند بچهها در موتورخانهاند اما این حرف درست نبود، حرارت موتورخانه خیلی بالا بود، کسی نمیتوانست در موتورخانه زنده بماند.»
واکنش خانوادههای آتشنشانان نجاتیافته بعد از حادثه چه بود؟
«یکسال از حادثه میگذرد، اما خانوادههای خودمان، رفتارشان عوض شده، خیلی ترس دارند، قبلا خانوادهها اینقدر نگران نبودند، اما حالا چندبار زنگ میزنند. بعد از پلاسکو، جو روانی بدی ایجاد شد، خیلی از خانوادهها میگویند استعفا بدهید، پیش از موعد بازنشسته شوید. ول کنید این کار را. چقدر میارزد مگر؟ اگر بخواهیم به درآمد فکر کنیم، همین فردا باید استعفا دهیم، ولی ما کارمان را دوست داریم. پدر و پدربزرگم آتشنشان بودند. خانواده ما با این شغل آشنا هستند، دیگران اما اینطور نیستند.»
چقدر از آتشنشانها حمایت میشود؟
«اگر کار ما را جزو مشاغل سخت حساب میکردند، بازنشستگی مان به جای ٣٠سال باید ٢٠سال میشد. باید درآمدهایمان بیشتر از اینها پرداخت میشد. ما سیستم رفاهی خوبی نداریم، هروقت حرفی میزنیم، میگویند شهرداری بودجه ندارد. شغل ما خاص است. الان شما شرکت نفتیها را درنظر بگیرید، یک پزشک صنعتی دارند که با پزشکان دیگر فرق میکند. آسیبهای شغلی کسانی که در شرکت نفت کار میکنند، بیشتر است یا ما؟ ما یک بیمارستان تخصصی در ایران نداریم، بیمه ما زیرنظر شهرداری است، درحالی که یک آتشنشان در طول خدمت، علاوه بر آسیبهای جسمی، آسیبهای روحی زیادی هم میبیند. ما مواد خطرناکی استشمام میکنیم، در معرض پرتوهای زیادی قرار داریم، صحنههای دلخراش میبینیم، در شهرهای دیگر وضع از این هم بدتر است. آنها حتی امنیت شغلی ندارند.»
تغییر مدیریت درشهرداری تاثیری روی آتشنشانی داشته؟
«همین که مدیر جدید آتشنشانی از بچههای آتشنشان است، خیلی جای تقدیر دارد. این تصمیم بارقه امیدی در دل ما ایجاد کرد، آقای داوری معاون عملیات بود و از وقتی مدیر شده، لباس و کفش ضدحریق و چراغقوه به بچهها دادهاند، آقای داوری خودش به اصطلاح ما، زیر زنگ خوابیده. به تدریج اتفاقات خوبی درحال رخدادن است، باورتان نمیشود ما ٥سال، یک لامپ میخواستیم به ما نمیدادند، دستکش حریق نداشتیم، دستکشم سوراخ بود بعد از دوسال به من دستکش دادند. درحالی که تمام وسایل باید ١٠٠درصد عایق باشند.»
بافت تهران چقدر جان آتشنشانها را به خطر میاندازد؟
«خیلی. بافت تهران در خیلی از جاها فرسوده و ناموزون است، جنوب و بالای شهر هم ندارد. ما تعداد زیادی کوچه آشتیکنان داریم که حتی نمیتوان در داخل آنها از تشک و نردبان استفاده کرد. ما به تعداد کافی نردبان داریم، در حادثه آتشسوزی جمهوری، نردبانمان که کار نکرد، به دلیل این بود که یک قطعهای نداشت، آن هم به دلیل تحریمها بود. در خیابان منوچهری هرحادثهای رخ دهد، واویلا میشود. البته بعد از پلاسکو، کمیتهای تشکیل شد که آتشنشانی، آمار ساختمانهای ناایمن را به قوهقضائیه میدهد و قوهقضائیه خودش برای برخورد اقدام میکند.»
دوست دارند جای پلاسکو چه چیزی ساخته شود؟
یک ساختمان پلاسکوی دیگر. اما در کنارش یادبود آتشنشانها هم باشد.
۴۷۴۷
منبع : خبرآنلاین