جمعه 2 آذر 1403
خانهخبراجتماعی و شهری«یلدا» فقط برای ایرانی‌ها نیست

«یلدا» فقط برای ایرانی‌ها نیست

برف

برگزاری جشن زمستانه مصادف با شب چله ایرانیان، در بیشتر فرهنگ‌های دنیا طی اعصار و قرون وجود داشته؛ جشنی که در بحبوحه سرما برگزار می‌شود. اسطوره‌شناسان نمادها و روایت‌های مشترک و گاه یکسانی بین اسطوره‌های فرهنگ مختلف درباره انقلاب‌های زمستانی یافته‌اند.

به گزارش رتبه آنلاین، جشن انقلاب زمستانی یکی از بزرگترین جشن‌ها در تمام فرهنگ‌ها، در تمام دوره‌ها بوده است. این جشن زمستانه به قدری اهمیت داشته که در فرهنگ اروپایی جشن سال نو در همان زمستان قرار داده شده است یا در دوران امپراتوری روم، در جشن باشکوه زمستانی، مردم هر کاری دلشان می‌خواست و هیچ پرهیزی در خوردن و آشامیدن نداشتند یا در فرهنگ اسکاندیناوی، خدا نگهبان در جشن زمستانه سراغ فرزندانش می‌رفت و شبانه در جوراب‌هایشان هدیه می‌گذاشت؛ رسمی که بخش جدایی‌ناپذیر جشن‌های کریسمس امروزی است.

این‌ها اشتراک‌های بین اساطیر فرهنگ‌های مختلف است. البته پیدا کردن وجوه اشتراک اسطوره‌ها در بین فرهنگ‌های مختلف، کار جذابی است که اسطوره‌شناسی تطبیقی بدان پرداخته است. در دانش اسطوره‌شناسی یکی از جذاب‌ترین شاخه‌ها، «اسطوره‌شناسی تطبیقی» است. در این رشته پژوهشگران به‌دنبال یافتن اشتراکات و شباهت‌های بین اساطیر فرهنگ‌های مختلف هستند. اما این شباهت‌ها از کجا آمده و دلیل آن چیست؟ چرا روایت های مشابه و گاه یکسان درباره اسطوره‌ها در فرهنگ‌های مختلف دنیا وجود دارد؟

پیام سلطانی -کارشناس ارشد فرهنگ و زبان های باستانی- با ایسنا از مشترکات فرهنگ‌های مختلف دنیا درباره جشن‌های زمستانه سخن گفت. او در پاسخ به این پرسش که آیا اساطیر فرهنگ‌های مختلف یکی هستند؟، می‌گوید: نظریه های مختلفی وجود دارد. یکی از قدیمی‌ترین نظریه‌ها، «پدیده نشر و پراکندگی» است. پیروان این نظریه معتقدند، علت وجود اساطیر مشترک در فرهنگ‌های متفاوت آن است که یک «فرهنگ» در یک دوره زمانی به عنوان فرهنگ برتر یا فرهنگ غالب نزد مردمان وجود داشته و مردم سرزمین‌های مجاورِ آن فرهنگ غالب، دست به الگوبرداری و اقتباس از آن زده‌اند. بدین ترتیب، بر پایه نظریه نشر و پراکندگی، یک اسطوره از یک منطقه به سایر سرزمین‌ها انتقال و گسترش یافته است.

اسطوره‌های بابلی الگوی اسطوره‌های ایرانی 

یکی از مکاتب نظریه نشر و پراکندگی مکتب «پان‌بابیلونیسم» است. مطابق این نظریه، فرهنگ بابلی به سبب جایگاه تمدنی و فرهنگی‌ بالا، به الگوی فرهنگی تمدن‌های دیگر بدل شد و جهان اساطیری، خدایان و پهلوانش الگوی دیگر فرهنگ‌ها شد. به‌طوری‌که معتقدان این نظریه بر این باور هستند که در آن دوران سرچشمه تمام فرهنگ‌ها و تمدن‌های جهان به بین‌النهرین باز می‌گشت، از ایران تا مصر و یونان.

مرحوم مهرداد بهار به عنوان یک پژوهشگر اساطیر تا حدودی قائل به این نظریه بود و منشأ بسیاری از روایت‌های اساطیر ایرانی را اسطوه‌های بابلی می‌دانست. از همین رو است که در بین اساطیر ملت‌های مختلف شباهت‌های بسیاری وجود دارد، برای مثال خدابانوی ایشتر که در فرهنگ بابلی وجود دارد در اساطیر ایرانی، یونانی و سومری نیز الگو شده است. البته نظریه نشر و پراکندگی یک نظریه قدیمی است که امروزه طرفداران زیادی ندارد.

یونگ درباره شباهت اسطوره‌ها چه می‌گوید؟ 

گوستاو یونگ، پژوهشگر فرهنگ و زبان‌های باستانی، با اشاره به اینکه یکی از معروف‌ترین نظریه‌ها درباره «چرایی شباهت اساطیر فرهنگ‌های مختلف دنیا»، متعلق به کارل گوستاو یونگ روانش‌شناس شهیر سوئیسی است، می‌گوید: این محقق برای طرح دیدگاهش اصطلاح آرکی‌تایپ به معنی «کهن الگو» را طرح کرده است. با توجه به اینکه بر اساس علم روانشناسی، “انسان‌ها دارای خودآگاه و ناخودآگاه هستند.” یونگ چنین مطرح می‌کند که یک ناخودآگاه جمعی بین همه انسان‌ها در همه اعصار وجود داشته است و علت اینکه در فرهنگ‌های مختلف حتی فرهنگ‌هایی که هیچ ارتباطی به هم ندارند و منطقاً نمی‌توانند بر اساس پدیده نشر از یکدیگر الگو گرفته باشند؛ وجود کهن‌الگوها در ناخودآگاه جمعی انسان‌ها، باعث اشتراکات شده است.

«کهن‌الگو» بر اساس نظریه یونگ آن است که وقتی انسان به دنیا می‌آید؛ یک مجموعه اطلاعات از قبل در ناخودآگاه او وجود دارد که علت به وجود آمدن آن اتفاقاتی است که در گذشته‌های دور برای انسان رخ داده و این به صورت مجموعه داده‌ها در ذهن همه انسان‌ها نقش بسته است و انسان‌ها از زمان تولد این داده‌ها را در ذهن دارند.

برای مثال، در ناخودآگاه جمعی انسان‌ها پدیده‌ای وجود دارد که باعث می‌شود همه انسان‌ها به وجود نیروی برتر به اسم «خدا» اعتقاد داشته باشند، اما در هر فرهنگی خدا به یک شکل خاص که با شرایط فرهنگی منطقه تطابق دارد؛ نمود پیدا می‌کند. بر اساس نظریه یونگ دلیل اینکه روایت‌های بسیار مشابه در اساطیر فرهنگ‌های مختلف وجود دارد؛ همین «صور مثالی» یا «کهن‌الگوها» در ذهن انسان‌ها است.

بنا به اظهارات سلطانی، این پژوهشگر فرهنگ‌های باستان، نظریه سوم درباره «چرایی وجود اساطیر مشترک در فرهنگ‌های مختلف دنیا» متعلق به بوم‌شناس و انسان‌شناس فرانسوی به نام «استراوس» است. او معتقد است: «می‌توانیم مباحث و روایت‌های فرهنگی موجود در جوامع مختلف را به واقعیت های ریز و کوچک فرهنگی تقسیم کنیم. این واقعیت‌های ریز فرهنگی بنا به نحوه رفتار و مواجهه انسان با طبیعت در هر منطقه و اقلیم شکل گرفته است که به آن «اسطوراج» یا «MythTheme» گفته می‌شود.»

استراوس که یک نظریه‌پرداز ساختارگرا است، اعتقاد دارد که گزاره‌های کوچک فرهنگی بنا به سرشت انسانی در بین کل بشریت وجود دارد اما هر فرهنگی بنا به موقعیت های خاصی که دارد اینها را به شکل متفاوتی بروز می دهد. با کنار هم گذاشتن این ریزواقعیت یا اسطوراج‌ها یک روایت شکل می گیرد و از آنجایی که انگیزه انسان‌ها از ساختن اساطیر، پیدا کردن الگو برای زندگی پیشامدرن در طبیعت است باعث به وجود آمدن روایت‌های مشابه در همه فرهنگ‌ها می‌شود.

جشن‌های بزرگ زمستانه؛ اسطوره مشترک فرهنگ‌های مختلف دنیا 

این کارشناس فرهنگ‌های باستانی در ادامه گفت‌وگو  با اشاره به اشتراکات بنیادی بین جشن‌های زمستانه در فرهنگ‌های مختلف، می‌گوید: یکی معروف‌ترین اسطوره که در بیشتر فرهنگ‌ها دیده می‌شود؛ برگزاری یک جشن بزرگ در بحبوحه سرما و زمستان است که ما ایرانی‌ها آن را به صورت «شب چله» برگزار می‌کنیم و اگر در فرهنگ‌های دیگر هم بگردیم؛ در روزهای قبل یا بعد یلدای ما ایرانیان، جشن‌های متفاوت زمستانه برگزار می‌شود.

در دوران استیلای امپراتوری بزرگ روم، رومی‌ها، جهان اساطیری مختص به خود داشتند. در آن عصر رومی جشن زمستانه‌ای به اسم «ساتورنالیا»، «Saturnales» داشتند که یک جشن مرتبط با خدای بزرگ ساتورن (خدای کشاورزی) بود. در زمستان نزدیک به چله ایرانیان جشن بسیار بزرگی برگزار می‌کردند که اهمیت بسیاری برای مردم داشت. در این جشن مردم مجاز بودند که هر کاری که دلشان می‌خواهد انجام دهند و هیچ پرهیز و محدودیتی در خوردن و آشامیدن و … نداشتند.

بعد از استیلای مسیحیت در اروپا به کسانی که باور غیرمسیحی داشتند؛ پگانی یا پاگانی به معنای منحرف یا ملحد گفته می‌شد. بعدها این واژه بار منفی خود را از دست داد. در بسیاری از کشورها، بویژه کشورهای اروپایی در آخرین روز سال یعنی 31 دسامبر جشن «اوگمانی»، «Hogmanay» که جشن انقلاب زمستانی و آغاز سال نو بوده؛ برگزار می‌شد. به احتمال قوی خاستگاه این جشن به آیین‌ها و باورهای پگانی بازگردد.

به گفته سلطانی، یکی از بزرگترین فرهنگ‌ها در اروپا فرهنگ اسکاندیناوی در شمال اروپا است. از جذابترین اساطیر دنیا اساطیر اسکاندیناوی هستند. خدایان اساطیر اسکاندیناوی، شباهت‌های زیادی با خدایان رومی، یونانی و ایرانی وجود دارد. در فرهنگ اسکاندیناوی هم جشن زمستانه‌ای در محدوده ۳۱ دسامبر به نام «یول» «Yule» برگزار می‌شد که شباهت زیادی با جشن کریسمس دارد.

در فرهنگ اسکاندیناوی، خدایان در سرزمینی زندگی می‌کنند که جایگاه آنها از طریق یک پل رنگین‌کمانی به نام «بیفروست»، «Bifröst» از بقیه دنیا جدا می‌شود.  خدایی به اسم «هایمیدال»، «Heimdall» نگهبان این پل و خدای رنگین‌کمان است که در شب جشن «یول» (جشن زمستانه در فرهنگ اسکاندیناوی)، از نگهبانی مرخصی گرفته، از تختگاه خویش در قطب شمال به دیدن فرزندانش می‌رود، فرزندانی که همگی از «یَرل‌ها»، «Jarl» (معادل دوک) هستند.

رسم گذاشتن هدیه در جوراب

او به خانۀ تک‌تک آنها سر می‌زند تا به آنانی که در طول سال، وظایف خویش را به خوبی انجام داده‌اند، با گذاشتن یک هدیه در جوراب‌شان پاداش دهد. اما آنانکه در انجام وظایف خود کوتاهی کرده‌اند؛ در سپیده‌دمان با تلی از خاکستر در جوراب خود مواجه می‌شدند. یول همچنین جشنی است که در آن مردم با خدایان ملاقات کرده و اغذیه‌هایشان را با یکدیگر تقسیم کرده، در کنار هم داستان می‌گویند و آواز می‌خوانند.  می‌دانیم رسم «آویزان کردن جوراب» در جشن کریسمس که یکی از معروف‌ترین جشن‌های زمستانی است؛ مسیحی‌ها هم وجود دارد که به نظر می‌رسد به نوعی برگرفته از اساطیر اسکاندیناوی است.

در نتیجه برگزاری جشن در زمستان در بیشتر فرهنگ‌ها، مصادف با شب چله ایرانیان، وجود دارد. ضمن اینکه جشن انقلاب زمستانی یکی از بزرگترین جشن‌ها در تمام فرهنگ‌ها، در تمام دوران‌ها بوده است. جشنی که در بحبوحه سرما برگزار می شده است. این جشن زمستانه به قدری اهمیت داشته که در فرهنگ اروپایی جشن سال نو در همان زمستان قرار داده شده است. حتی گفته می‌شود که تولد مسیح را با این جشن زمستانی منطبق کرده‌اند. یعنی جشن زمستانه از قبل وجود داشته و بعدها کشیشان، تولد مسیح را با این جشن یکی کردند.

دلیل انطباق دادن جشن تولد مسیح با جشن زمستانه آن است که بعد از استیلای مسیحیت، کلیسا و کشیشان نتوانستند مردم را از بخشی از باورهای قدیمی دور کنند، برای همین هم گفته می‌شود که جشن تولد مسیح و جشن سال نو را در همان جشن زمستانی قرار دادند، چون نمی‌توانستند مردم را مجاب کنند که از این جشن زمستانی دست بکشند. این اتفاق در مورد برگزاری جشن در فصل زمستان هم رخ داده است. می‌بینیم که مردم از جشن ساتورنالیا دوران روم باستان یا جشن یول اسکاندیناوی دل نکندند بلکه صاحبان ادیان جدید از جمله مسیحیت را مجبور کردند که با این آیین‌ها آشتی کنند. بدین شکل آیین‌های قدیمی به حیات خود ادامه دادند و اسطوره‌ها از فرهنگی به فرهنگ دیگر منتقل شدند.

 

 

اخبار مرتبط

بیشترین بازدید