برای شرح این معما بهطور خلاصه فرض کنید دو نفر از اعضای یک گروه تبهکار دستگیر شده و جهت بازرسی، هر کدام از آنها در اتاقهای جداگانه بهصورت انفرادی (پیشفرض اول) محبوس شدهاند. بهعنوان پیش فرض دوم اینطور در نظر بگیرید که شواهد کافی جهت محکومیت هیچ کدام موجود نیست. با توجه به موارد مطرح شده در صورت عدم اعتراف آنها محکومیت جزئی برای هرکدام از آنها در نظر گرفته خواهد شد (مثلا یک سال حبس). حال تصور کنید بازپرس در حین مذاکره با هرکدام (بهصورت جداگانه) به آنها پیشنهاد دهد که اگر به جرم همکار خود شهادت دهد در محکومیت فرد اعترافکننده تخفیف قائل خواهد شد. با توجه به اینکه مشخصا هیچ کدام علیه خود شهادت نخواهند داد یکی از سناریوهای ذیل اتفاق خواهد افتاد که حکم متناظر با هر سناریو نیز مشخص شده است.
سناریوی اول: هر دونفر علیه یکدیگر شهادت دهند. در این صورت هر نفر به ۵ سال حبس محکوم خواهد شد.
سناریوی دوم: یک نفر علیه دیگری شهادت دهد و آن فرد دیگر هیچ شهادتی ندهد. در این حالت اعترافکننده آزاد خواهد شد و فرد دیگر به ۲۰ سال حبس محکوم میشود.
سناریوی سوم: هیچکدام هیچ شهادتی ندهد. در این صورت هر نفر به یک سال حبس محکوم خواهد شد.
شاید در نگاه اول منطقی به نظر برسد که سناریوی سوم اتفاق بیفتد و هردو نفر انتخابشان حداقل حبس باشد. اما نکته جالب اینجاست که در واقعیت سناریوی اول به وقوع میپیوندد. آری درست است! چه در واقعیت و چه در تئوری در چنین شرایطی هردوی آنها هم به خود و هم به دیگری آسیب میرسانند! هرکدام از افراد از هراس اینکه در معرض حبس سنگینتری قرار نگیرد گزینه عدم اعتراف (سناریوی سوم) را انتخاب نمیکنند و با این انتخاب شانس حداقل حبس را از خود و دیگری میگیرند.
اساسا به این شرایط که موفقیت یا بهتر بگوییم منافع یک نفر در گروی تصمیمهایی است که دیگران انتخاب میکنند، موقعیت راهبردی میگویند. این تضارب منافع به شیوه اعجاب برانگیزی روی رفتار، تصمیم و راهبردهای انتخابی افراد تصمیم میگذارد.
وضعیت این روزهای سهامداران بازار سرمایه مصداق عینی معمای زندانی است. سهامداران از یکسو میدانند که اگر رفتار تودهوار (Herd Behavior) از سوی آنها رخ ندهد دیگر خبری از صفهای فروش چند میلیونی نخواهد بود و بالطبع هیچکدام از سرمایهگذاران دچار زیانهای سنگین نخواهند شد، اما از سوی دیگر بر این نکته واقف هستند که اگر این رفتار گلهای هیجانی توسط دیگر سهامداران اتفاق بیفتد و آنها دست روی دست گذاشته و در این رفتار هیجانی آنها را همراهی نکنند، پشت در صفهای فروش خواهند ماند تا چشم برهم بزنند قسمت قابل توجهی از سرمایه خود را از دست خواهند داد. لذا این سهامداران با علم به اینکه این رفتار به خودی خود آنها را دچار خسران خواهد کرد اما همچون فرد متهم در معمای زندانی گزینهای را انتخاب میکند که هم به خود و هم به دیگران آسیب جدی وارد میکند. نکته حائز اهمیت اینکه در تداوم این بازی هر بازیگر هرچقدر اصرار دیگر بازیگران بر انتخاب سیاست قبلی را بیشتر لمس کند، میزان زیان بالقوهای که حاضر است به خود وارد کند بیشتر میشود و در نتیجه بازی در نقطه بالاتری به اصطلاح به تعادل میرسد.
البته باید توجه داشت که معمای زندانی برای حالتی مصداق داردکه بازی مجموع صفر(Zero- Sum Game) در نظر گرفته میشود. یعنی ایجاد منفعت برای هر نفر دقیقا معادل همان میزان زیان به بازیگران دیگر خواهد بود. در حالت کلی از آنجا که در بازار سرمایه قسمتی از سودهای حاصل شده از محل سودآوری شرکتها و ایجاد ارزش افزوده است لذا سودآوری در خرید و فروش سهام در بورس مشمول بازی مجموع صفر نخواهد بود، اما از آنجا که در بازههای زمانی کوتاهمدت عموما در سودسازی، عملیات و ایجاد ارزش افزوده تغییر قابل توجهی حاصل نمیشود و به اصطلاح ارزندگی خاصی در سهام شرکت ایجاد نمیشود، لذا سود و زیان حاصل شده از محل خرید و فروش سهام شرکتها در بازار سرمایه میتواند با کمی اغماض مشمول بازی مجموع صفر در نظر گرفته شود. در معمای زندانی به دلیل تفاوت فاحش بین دوران محکومیت در سناریوهای مختلف (۱، ۵ و ۲۰ سال) احتمال اصرار هریک از بازیگران بر تداوم راهبرد انتخابی خود مبنی بر تحمیل زیان بر خود و دیگران زیاد است. در صورتی که مثلا در سناریوی دوم که تنها یک نفر علیه دیگری شهادت میدهد و دیگری هیچ شهادتی نمیدهد، اگر میزان محکومیت از ۲۰ سال به ۶ سال کاهش یابد، در آن صورت با وجود آنکه همچنان نقطه تعادل یا تعادل نش (Nash Equilibrium) همان سناریوی اول خواهد بود اما تکرار بازی و افزایش تعداد بازیگران و متناسب با تفاوت در میزان ریسکپذیری و ریسکگریزی افراد میتواند باعث جابهجایی تعادل بازی شود.
مصداق عینی این حالت را نیز در معاملات این روزهای بورس به وضوح میتوان دید. متاسفانه به دلیل سر زدن رفتار هیجانی بسیار زیاد به ویژه بین سهامداران حقیقی تازه وارد (که با توجه به افزایش قابل توجه تعداد آنها دیگر بازیگران منفعلی نیز به شمار نیامده و در بررسی تحلیلگران بهعنوان یکی از معیارهای تاثیرگذار لحاظ میشوند) و همچنین تمایل بعضی از بازارگردانان به کسب سود از طریق نوسانگیری در خرید و فروش سهام، فاصله بین زیانهای احتمالی زیاد شده است.
مشخصا این اتفاق ناخوشایند دو پیامد عمده خواهد داشت: اول اینکه به دلیل ایجاد صفهای فروش سنگین و به تبع آن ریزش قیمت قابل توجه سهم، تعداد افرادی که در این بازی مشارکت میکنند بیشتر شده که این نیز به مثابه قضیه مرغ و تخممرغ همچنان هزینه فرصت را بهصورت تصاعدی بالا خواهد برد.
پیامد دوم اینکه بازیگران قبلی نیز به دلیل ایجاد شواهد کافی برای افزایش هزینه فرصت ایجاد شده متقاعد میشوند که راهبرد آسیب رساندن به خود و دیگران انتخاب درستی بوده است و پافشاری حداکثری بر تداوم این سیاست را در دستور کار خود قرار میدهند. نتیجه مشخص است، ریزش مداوم قیمت سهام و سقوط شاخص تا حدی که مرزهای حمایتی تکنیکالیستها در فاصلههای زمانی کوتاهمدت بارها و بارها شکسته میشود و بازاری که مدتهاست رخت سبزرنگ بر تن نکرده است.
حال باید بپرسید راه چاره چیست؟ چطور میتوان سهامداران را به رفتار به دور از هیجان و ایجاد ثبات در بازار ترغیب کرد؟ قبل از پاسخ به این پرسش باید بگویم بهتر بود قبل از آنکه پای توده مردم که کمترین تجربهای در زمینه معاملات سهام بورسی نداشتند را به میدان خرید و فروش سهام در بازار سرمایه باز میکردند قواعد بازی در این میدان را به خوبی به آنها گوشزد میکردند. فرش قرمزی که آن روزها پیش پای این افراد پهن شد، این روزها به سبدهای قرمز رنگ آنها منتهی شده است.
درست است که تجربه بزرگترین دانشگاه است اما یادمان نرود کسب بعضی تجربهها میتواند منجر به آسیبهای جدی شود که التیام دردهای آن تا سالهای سال به طول میانجامد. تبعات منفی بیاعتمادی مفرطی که امروزه بر قسمت قابل توجهی از سهامداران بورسی سایه افکنده سالیان سال برجا خواهد ماند.