چرا ما هنوز همانجایی ایستادهایم که نیم قرن پیش ایستاده بودیم؟ چرا هنوز دست به گریبان همان مسایلی هستیم که دههها پیش از این بودیم؟ بسیاری از شهرهای بزرگ جهان نیز در دهههای قبل مشکلاتی شبیه همینها داشتند اما توانستند بر آنها فایق آیند و امروز جنس مشکلاتشان به کلی متفاوت از مسایل قبلی است. به عنوان مثال شهری مانند لندن یا مکزیکوسیتی که روزگاری به عنوان نمونه مثالی از آلودگی هوا یا ترافیک از آنها یاد میشد، امروز به عنوان شواهد مثالزدنی از چیرهشدن بر این مشکلات به شمار میروند اما ما همچنان در دور باطلی میگردیم و هربار نقطهای میگذاریم و بازمیگردیم سرخط.
چندی پیش مطلبی خواندم که روزنامه اطلاعات در سال 1350 یعنی چهل و شش سال پیش منتشر کرده بود. مطلب یادشده درواقع گزارش خبری بود از جلسهای که به همت همین روزنامه برگزار شده بود و طی آن غلامرضا نیکپی، شهردار وقت تهران به صورت رودررو با حدود پانصد نفر از شهروندان تهرانی دیدار و گفتگو کرده بود، شبیه همین دیدارهای مردمی که گاهی مدیران کنونی کشور برگزار میکنند؛ اما شباهت آن فقط به شکل دیدار و برگزاری جلسه خلاصه نمیشد، بلکه از بسیاری جهات دیگر نیز مشابهتهای فراوانی داشت آنقدر که اگر اسامی افراد و خیابانها و برخی جزییات دیگر از گزارش فوق حذف میشد، شاید کمتر کسی میتوانست متوجه شود که مطلبی که میخواند مربوط به نزدیک نیمقرن پیش است.
بر اساس آنچه در گزارش روزنامه اطلاعات آمده و تاریخ آن نیز مربوط به بهمنماه سال 1346 است، شهروندان تهرانی در دیدار با شهردار وقت، به بیان مشکلات شهری پرداختند که از خلال آنها میتوان عمدهترین معضلات شهری را در سرفصلهای زیر خلاصه کرد: عدم برفروبی مناسب خیابانها؛ عدم تناسب در توزیع امکانات شهری؛ عدم جمعآوری به موقع زبالهها؛ نبود آسفالت مناسب برخی خیابانها و کندن مکرر خیابان توسط سازمانهای خدماتی؛ هوای آلوده برخی مناطق شهری مانند جنوب تهران؛ رواج رشوه در شهرداری؛ عوارض شهری؛ خدمات اتوبوسرانی و قسعلیهذا. همچنین، در همین گزارش، شرحی نیز از انتقاد شهردار وقت تهران از شهروندان تهرانی آمده که بر اساس آن، شهردار از عدم رعایت نظم و قوانین در رانندگی و نیز نداشتن صبر و تحمل شهروندان در هنگام بارش برف و ایجاد ترافیک سنگین در نتیجه آن، انتقاد میکند.
نمیدانم اگر امروز هم چنین نشستی میان شهردار تهران با شهروندان تهرانی و نیز میان شهردار دیگر شهرهای کشور با شهروندان همان شهر برگزار شود، آیا صحبتهایی غیر از آنچه آمد بر زبان جاری خواهد شد؟ بعید میدانم و فکر میکنم قریب به اتفاق انتقادات و پاسخها همان خواهد بود که پیشتر آمد.
به راستی چرا ما هنوز همانجایی ایستادهایم که نیم قرن پیش ایستاده بودیم؟ چرا هنوز دست به گریبان همان مسایلی هستیم که دههها پیش از این بودیم؟ بسیاری از شهرهای بزرگ جهان نیز در دهههای قبل مشکلاتی شبیه همینها داشتند اما توانستند بر آنها فایق آیند و امروز جنس مشکلاتشان به کلی متفاوت از مسایل قبلی است. به عنوان مثال شهری مانند لندن یا مکزیکوسیتی که روزگاری به عنوان نمونه مثالی از آلودگی هوا یا ترافیک از آنها یاد میشد، امروز به عنوان شواهد مثالزدنی از چیرهشدن بر این مشکلات به شمار میروند اما ما همچنان در دور باطلی میگردیم و هربار نقطهای میگذاریم و بازمیگردیم سرخط. هر مدیری که میآید، وعدههای فراوانی برای حل مشکلات میدهد و آنگاه که هنگام رفتنش میرسد بیلان کاری منتشر میکند و در سیاهه اعمالش، ساخت چند پل و بزرگراه و ساختمان و … را قلمی میکند و سند افتخارش برمیشمرد. شهروندان اما آنچه میبینند اینکه در بر همان پاشنه میچرخد.
جالب آنکه در همان گزارش یادشده، هنگامی که شهردار در مقام دفاع از خود برمیآید، کمبود بودجه را به عنوان اصلیترین عامل، ذکر میکند و مینالد از نبود پول و افسوس میخورد که اگر پول بیشتری داشتم چنین میکردم و چنان. شهردار وقت، بودجه سالانه سازمان تحتاختیار خود را 400 میلیون تومان ذکر میکند و به تفکیک میگوید که هر قسمت از این بودجه را صرف کدام بخش کرده و بخصوص بر هزینه پرسنلی تاکید میکند و میگوید رقمی که برای فعالیت عمرانی در شهر باقی میماند، اندک است و جوابگوی نیاز شهر نیست و اگر قرار است شهر تهران مانند پاریس یا نیویورک شود، این بودجه باید حداقل ده برابر شود. اتفاقا همین چند روز پیش بودجه سال آینده شهر تهران در شورای شهر نهایی شد و به تصویب رسید: 17 هزار و پانصد میلیارد تومان یعنی چهل و سه هزار و هفتصد و پنجاه برابر.
هم شهردار آن زمان تهران و هم مدیران کنونی و قبلی و قبلتر شهری و ملی ما، با وجود چندین هزار برابر شدن آن بودجه، باز هم مشکل اصلی خود را کمبود پول ذکر میکنند. البته که هزینههای امروز به هیچ وجه با 46 سال قبل قابل مقایسه نیست، اما قطعا این هزینهها 44 هزار برابر هم نشده و نرخ تورم در کشور بسیار کمتر از این بوده است اما چرا هنوز در نظر مدیران شهری و ملی ما، پول حلال همه مشکلات به شمار میرود؟ از چه روست که تقریبا ازهر مدیری در کشوردرباره نارساییهای حوزه تحت مدیریتش میپرسیم، نبود بودجه را علت اصلی ذکر میکند و از بیپولی مینالد؟
به نظر میرسد ریشه ماندگاری بسیاری از معضلات در کشور ما، سیطره همین بینش در میان مدیران ماست که پول حلال همه مشکلات است و هیچکدام هم پاسخی برای این پرسش ندارند که اگر قرار است همه مسایل با پول حل شوند، اساسا فلسفه وجودی شما در سمتهای مدیریتی و و استفاده از مزایای فراوان آن چیست؟ مگر نه اینکه این مدیران با فرض داشتن توانایی و هوش و کارآمدی در جایگاههایی قرار گرفتهاند که علاوه بر برخورداری از حقوقهای بسیار بیشتر از دیگران، امکان بهرهبرداری از امتیازات و مزیتهای عمومی مدیریتی را نیز برای خود مجاز شمردهاند؟ آن تواناییهای کذایی کجا قرار است تجلی یابند؟
صاحبنظران، مدیریت را علم استفاده بهینه از منابع و کسب بیشترین منفعت از کمترین منابع میدانند؛ با این تعریف، چه تعداد از مدیران ما به معنای واقعی مدیر محسوب میشوند. مگر همین چند سال پیش ما مدیرانی در این کشور نداشتیم که با کوهی از درآمد نفتی، انبوهی از معضلات و مشکلات انباشتهشده را در هنگام رفتنشان به یادگار گذاشتند و در آخر هم سرنوشت بیش از هفتصد میلیارد دلار درآمد نفتی آن سالها معلوممان نشد که نشد و البته از حق نگذریم، باقی مدیرانمان هم عملکرد چندان بهتری نداشتهاند، فقط این یکی بدترینشان بود و البته پرمدعاترینشان.
مقایسه عملکرد مدیریتی در کشور ما با کشورهایی مانند تایوان و سنگاپور و مالزی و حتی همین همسایه خودمان ترکیه که فاقد درآمدهای رانتی مانند نفت هستند و امروزه در مناسبات بینالمللی در جایگاههای قابل قبولی ایستادهاند، این مدعا که پول حلال همه مشکلات است را نقض کرده است. هنر به کارگیری منابع و امکانات موجود و استفاده بهینه از داشتهها در چارچوب دانش و تجربه بشری و بهرهبردن از خلاقیت و توان ذهنی تمام نیروهای اجتماعی، شاهکلید موفقیت کشورهایی است که نامشان آمد و این محقق نمیشود مگر با آزاد گذاشتن ذهن و دست جامعه و جمع کردن بساط گسترده دولت و حاکمیت از عرصههای عمومی جامعه. تجربه ثابت کرده هرچقدر که دولت کمتر به کار مردم کار داشته باشد و دخالتهایش را کمتر کند، برآیند عمومی تحولات اجتماعی بیشتر در جهت تامین منافع عموم حرکت میکند؛ هر قدر که تعداد مدیران و بوروکراسی دولتی کمتر باشد، کارها راحتتر پیش میرود.
در تایید نکتهپیش گفته، همین بس که بر اساس آمار رسمی، در کشور ما حدود سیصد هزار مدیر دولتی وجود دارد( این در حالیست که در ژاپن با جمعیتی حدود 6/1 برابر ما، تعداد کل کارمندان برابر با تعداد مدیران ماست). اگر فرض کنیم که هر مدیر دولتی حداقل یه مسوول دفتر، یک منشی دفتر و یک راننده داشته باشند( که در برخی موارد نامهرسان و آبدارچی اختصاصی و چندین مشاور هم به آن اضافه میشود) یعنی بیش از یک میلیون نفر در کشور یا مدیرند و یا در خدمت مدیران و با احتساب حدود سه میلیون کارمند دولت، یعنی بیش از یک سوم کارمندان کشور یا مدیر هستند و یا جزو خدم و حشم مدیران. از حقوقهای بالا و امتیازات فراوان این خیل گسترده مدیران دولتی که بگذریم، آنچه که به شکل طبیعی اتفاق میافتد، مقاومت این خیل گسترده در مقابل هر عاملی است که بساط امتیازات و برخورداریهای آنان را برچیند. علت اصلی مقاومت بسیاری از مدیران دولتی در مقابل واگذاری اختیارات و وظایف به بخش غیردولتی و خصوصی دقیقا همین است و طنز تلخ ماجرا دقیقا همینجاست که طیفی که قرار بود موتور توسعه جامعه باشند، تبدیل به یکی از اصلیترین موانع توسعه میشوند و این دور باطل همچنان ادامه دارد.
نمیدانم 46 سال بعد، اگر آیندگان به مقایسهای میان وضعیت امروز ما و موقعیت آنروز خود بپردازند، آیا همچنان انگشت حسرت به دندان خواهند گرفت و افسوس بر دور باطلی که گرفتار آن هستیم خواهد خورد؟ امید که چنین مباد.
منبع : خبرآنلاین