8 ماهی است که بیبی ماه نسا در 110 سالگی و بعد از یک قرن نخ ریسیدن و گلیم بافتن معروف شده است و شهرتش با عنوان «مادر صنایع دستی ایران» از محدوده کرمان و حتی ایران هم فراتر رفته و بهعنوان قدیمیترین تولیدکننده صنایع دستی شناخته میشود و البته کشورهای صاحب هنر دیگری چون هند نیز حالا بهدنبال یافتن بزرگان صنایع دستی و هنرهای سنتی خودشان و رقابت با بیبی برآمدهاند.
به گزارش رتبه آنلاین از چمدان، ۱۲۹۶؛ این تاریخی است که مأمور ثبت احوال در شناسنامهاش ثبت کرده است. اما آنطور که خودش به بچهها و نوهها گفته، چون عشایر بودند و خیلی به شهر رفت و آمد نمیکردند، ۸ سالی دیر برایش شناسنامه گرفتند. با این حساب میشود گفت حالا حدود ۱۱۰ ساله است. دو نفر از فرزندانش از هفت بچهای که داشته در قید حیاتند و تعداد نوهها و نتیجهها از دستش در رفته است. قد و قامتش در این سن نشان از آن دارد که در جوانی برای خودش شیرزنی بوده است، هنوز خودش میتواند مسافتهای کوتاه را راه برود خصوصاً اگر سرحال و باحوصله باشد. حافظه بویژه از قدیم الایام خوب است و اما گاهی هم آنقدر از این ماجرا و شخصیت به سراغ فرد دیگری در زندگیاش میرود که سرنخ قصه را گم میکنیم با این حال صدا چنان رسا و کلام روان است که دلت نمیآید میان حرفش وارد شوی و سؤالت را از نو بپرسی.
محدثه طالبی در گزارشی که ایران بانو منتشر کرد نوشت: او «ماهنسا شهسواری» است. مادر صنایعدستی ایران. شنوای صدای او از دارستان سیرجان استان کرمان هستید. دارستان؛ دهکده جهانی گلیم، جایی که صدای نغمه شرمه زنان و بوی نخ و رنگ گلیم از هر خانهای که زندگی در آن جاریاست، بلند است. شاید بشود ریشههای عمر طولانی و حال خوب بیبی را در کودکی و شیوه زندگیاش جستوجو و دنبال کرد. ماهنسا کودکی و نوجوانی را در طبیعت بکر کرمان گذراند. بیبی روزهایی از صد سال پیش را به یاد دارد، زمانی که زمستانها به امیرآباد و دارستان کوچ میکردند و تابستانها تا سرحد پیش میرفتند. دخترک ایل شهسوار کودکیاش در این سفرها به کشفهایی در دل طبیعت میگذشت. گشت وگذار گرچه لذتهای منحصر به فرد خودش را داشت اما به همان اندازه حوادث و پیشامدهایی ناگوار هم همیشه در کمین بودند. حوادثی که میرفت زندگی را برای ماهنسا سخت و سختتر کند. یکی از روزهای دو یا سه سالگی بود که این بازیگوشیها کار دستش داد و آتشی که برپا کردنش مقابل چادرها جزء لاینفک و همیشگی زندگی عشایری است، او را در کام کشید. دخترک تنها کاری که از دستش برآمد این بود که دستانش را محافظ بدن قرار دهد تا کامل در آتش نیفتد. دستها سوخت و نیمی از انگشتانش را برای همیشه از دست داد. اما از همان کودکی به داشتن پنج انگشت جای ۱۰ انگشت، عادت کرد و از پس همه کارهای خودش بر میآمد. نه فقط کارهای شخصی که هر چه بزرگتر میشد مثل سایر دختران و زنان و ایل در کشاورزی، دامداری و همه وظایفی که به او میسپردند را انجام میداد. شیر میدوشید و با مادر از آنها کره و ماست و دوغ میگرفت و خیاطی، گلدوزی، پته دوزی و جاجیم بافی را هم انجام میداد.
گلیمبافی؛ عشق کودکی
«قدیما بچه بودم، یک کوی بود، اونورش عمهام بود اونورش آقام بود یک ملکی بود۶ دهنه.» بیبی همینقدر ساده و روان برایمان تصویرسازی میکند و از آنچه در زندگی ایلاتی میگذشت سخن میگوید، از وقتی که برای بازی و تفریح روانه این ملک و باغها میشدند، زیر درختها دامن پهن میکرد در انتظار به قول خودش بلبلها، پرندهها با چندبار نوک زدن سهم خود را از درخت برمیگرفتند اما میوههایی که روی زمین میریخت میشد سهم ماه نسا و دیگر بچهها. درختهای گردو برای ماه نسا دوست داشتنیتر بود، چرا که غنیمتش از آن را میتوانست مرحله به مرحله دنبال کند: مادر گردوها را در آسیاب میکوفت آنها را به خمیر نان جو اضافه میکرد و به تنور میزد و میپخت و در کنار ماست میشد صبحانهای برای ماه نسا و خانواده. کار مردان در ایل گرچه به دامداری و کشاورزی محدود میشد، ادامه گردش چرخه اقتصادی دست زنان میافتاد. زنان و دختران عشایر این منطقه به رسمی دیرین و چهارصدساله نوع خاصی از گلیم و قالی را میبافتند. خودشان از پنبهها نخ میریسیدند و رنگرزی و بعد هم ساخت دارها و نشستن پای بافتن گلیمهایی که چندماه طول میکشید، ماه نسا اما تا هفت هشت سالگی از دایره این فعالیتها بیرون مانده بود. شاید مادر گمان میکرد او به خاطر سوختگی دستانش نمیتواند گلیم بافی، این هنر ظریف و دقیق را به سرانجام برساند. اینطور شد که ماه نسا همراه پدر در کنار گله حرکت میکرد و در مسیر و تنهاییها با زغال نقش گل و تار و پود بر سنگها میکشید و برای خودش دم میگرفت که «حالا دارم قالی میبافم، میخواهم قالی ببافم»
آنقدر اینها را خواند تا اینکه یک روز بالاخره مادر او را هم صدا کرد و کنار خواهر بزرگتر نشاند پای دارقالی و نقشههایی را که تا آن موقع همه سینه به سینه و بدون هیچ طرح ثبت شدهای بهشان رسیده بود را به ماه نسا آموخت. عشق و علاقه ماه نسا به قالی و گلیم بافی و به زنده کردن و جان بخشیدن طرحهایی که در ذهن داشت آنقدر زیاد بود که مشکل دستانش هیچ سختی را بر او تحمیل نکرد و از همان سال تا یک قرن با همین دستان سوخته آنقدر متبحرانه قالی و گلیم بافت که امسال نامش بهعنوان «مادر گلیم بافی و مادر صنایع دستی ایران» ثبت شد و ارزیابان شورای جهانی صنایع دستی را شگفت زده کرد. وقتی ازش میپرسم با این دستان و انگشتان سوخته قالی بافی در همه این چندین و چند سال برایت سخت و خستهکننده نبود؟ سریع و صمیمی با آن لهجه شیرین میگوید «نه بیبی اصلاً، چه دست تو چه دست من!» که یعنی دست تو و من برایم فرقی ندارد و البته راست هم میگوید. کودکی در ایل و کوچ به نوجوانی رسید. گلیمها و قالیهایی که زنان و دختران میبافتند هم صرف استفاده شخصیشان میشد و هم به فروش میرسید، گرچه خودشان هیچ وقت حق الزحمهای نمیگرفتند و این امور بر عهده بزرگ خانوادهبود. گلیمها و قالیهای کوچکتر زین شتر و اسب و الاغ میشدند و بزرگترها زمین چادر را فرش میکردند.
گلهای خوش نقش گلیمهای زندگی
ماه نسا ۱۵ ساله بود که با علی شیر، پسر تازه جوان هم ایلی ازدواج کرد. ازدواجی که ابتدای آن مثل ابتدای زندگیاش برای بیبی خوشیمن نبود. و دو فرزندش از چهار فرزند را از دست داد و عمر علی شیر و البته عمر زندگی مشترک هم کوتاه بود. حالا وقتی ازش میپرسم بیبی چند سال با علی شیر زندگی کردی؟ بیدرنگ میگوید. «آاا بیبی یادم نیست، خان بهش گفت یا بره بده یا برو سربازی، گفت من بره نمیدم و رفت سربازی. بعد عاشق آن دختر قصاب شد که برهها و گوسفندها را میکشت و گوشتش را میپخت و…» اما این ازدواج یک اتفاق متفاوت را در زندگی ماه نسا رقم زد، آن هم این بود که با علی شیر یکجانشینی و سکونت در آمیرآباد دارستان را انتخاب کردند ماه نسا تا سی سال بعد در این روستا زندگی کرد. «دارستانی» که حالا نامش بهعنوان دهکده جهانی گلیم ثبت یونسکو شده است. گلیم و قالی بافی به سبک و سیاق خاص دارستان نه فقط در سیرجان که در کل کرمان و استانهای همجوار همیشه مطرح و معروف بوده است. گرچه رونق این هنر و صنعت افت و خیزهایی داشته و در برهههایی میرفت که به دست فراموشی سپرده شود، اما هنرمندی بیبی ماه نسا در بین زنان دارستان تداوم داشته و خودش سفارشهای پرشماری که به او میدادند را هنوز به خاطر دارد.
«از کرمان کاغذ کاغذ میآوردند، از روی کاغذ میبافتم، عین آن کاغذ را میبافتم، گل شولی، گل سه کله، گل موسیخانی میبافتم، ماهی را دیدی که در دریاست؟ من گل[نقش] آن ماهی را میبافتم، تأیید این نقشها را میگرفتم و گل میساختم. با همین دست و ناخنها به دار میکوفتم…» اینطور که از حرفهای بیبی برمیآید او کار خودش را محدود به نقشهایی که یادگرفته بود نمیکرد و گاهی آنچه را میدید در ذهن به نقش قالی و گلیم درمیآورد و میبافت. شاید با این بافتنها و گره به گره زدن نخها گرههای زندگیاش را فراموش و کمرنگ میکرد. حالا هم اشتغال به این هنر در دارستان جزئی از تاروپود زندگی عادی و هرروزه مردمی است که محصولات آن نه فقط در ایران که در اروپا هم مشتریان ثابت و خاص خود را دارد. در دارستان اگر نه تمامی زنان و دختران هر خانواده که حداقل چند نفر از هر خانه گلیم بافی میدانند و آن را انجام میدهند و به کوچکترها میآموزند. هم در کارگاهها و هم در خانههایشان.
گلیمهایی همیشگی، نامهایی ابدی
زندگی بیبی هم شاید مثل برخی قالیهایش از روی نقشه از پیش کشیده شده بافته نشد. کمی بعد از پایان یافتن زندگی مشترک با همسر اولش که بیبی به خاطر ندارد چند سال طول کشید، مجدداً ازدواج کرد و این بار صاحب سه فرزند شد. نه فقط دختران، نوهها و حتی نتیجههای بیبی که بسیار از زنان و دختران خویشش تا بیست سال پیش که چشم دوختن به تارها سوی چشمانش را بگیرد، نحوه بافتن شیریکی پیچ، نقشهها و رنگها را از او میآموختند. اما کم کم کار زیاد و کثرت سن قوت را از چشم و گوش و رمق را از دستانش گرفت تا آنجا که حالا دیگر چشمانش نمیبیند و بیست سالی است دست به نخ و قالی نبرده است. اما حافظه همچنان قدرت خودش را دارد و شجرهنامهاش تا نام پدرپدر پدربزرگ را از حفظ است اگر سر حال و باحوصله باشد خاطرات گلیمبافیها را برای نوهها و نتیجهها تعریف میکند، نوهها و نتیجههایی که با این کهولت سن هنوز از سروصدایشان خسته نمیشود و جیبهایش را پر از شکلات نگه میدارد تا آنها را خوشحال و راضی از خودش نگه دارد. «همه کار گلیم رو خودم میکردم، چراغ نبود، با هیزم آتش درست میکردم، با نور آن گلیم میبافتم.»
بیبی مثل همه مادربزرگها اما اندوختهای از دانستهها دارد که هنوز راهگشای مشکلات است و آنچه از داروهای گیاهی و طب سنتی منطقه کرمان، سینه به سینه به او منتقل شده را به نسلهای بعدتر گفته. نوهها میگویند نه فقط گلیم بافی یا دانشهایی از این دست که راه و روش زندگی را از بیبی آموختهاند، همهشان سی سال پیش زمانی که دایی نوهها، یعنی یکی دیگر از پسرهای بیبی فوت شد را به یاد میآورند که با اینکه داغ سخت و ناگهانی بود اما مادربزرگ با صبوری آن را تحمل میکرد و به جای اینکه فرزندان او را دلداری دهند او آرامکننده خانواده بود.
عمر پربرکت ماهنسا موجب شد غم و سختی زیاد ببیند اما روحیه محکم او هیچ وقت نگذاشته این سختیها بر اصل زندگیاش سایه بیندازد و همین حالا هم که به قول معروف تا حدی از دست و پا افتاده است روزی صدبار شکر خدا را میگوید. حالا ۶ ماهی است که بیبی ماه نسا در ۱۱۰ سالگی و بعد از یک قرن نخ ریسیدن و گلیم بافتن معروف شده است و شهرتش با عنوان «مادر صنایع دستی ایران» از محدوده کرمان و حتی ایران هم فراتر رفته و بهعنوان قدیمیترین تولیدکننده صنایع دستی شناخته میشود و البته کشورهای صاحب هنر دیگری چون هند نیز حالا بهدنبال یافتن بزرگان صنایع دستی و هنرهای سنتی خودشان و رقابت با بیبی برآمدهاند.
بیبی در این مدت میهمان ویژه جشنوارهها و نمایشگاههای مختلف صنایع دستی در تهران و کرمان و… بود و هفته گذشته هم از او در جشن ثبت دارستان بهعنوان دهکده جهانی گلیم تجلیل شد. بیبی حالا خرسند و دلخوش از اینکه آن عشق و علاقه کودکی نتیجه داده است میگوید «بیبی من خیلی گلیم بافتم، خیلی قالی بافتم، اما فکر نمیکردم کسی روزی اسم من را هم بیاورد.» گفتوگوی ما تمام میشود اما بیبی میماند و خاطراتی که تمامی ندارند از نقش و طرح گلیمها بر دارهای دارستان که نسل به نسل بانوان کرمان را به این هنر گره خواهد زد و یادشان را تا همیشه این سرزمین ماندگار خواهد گذاشت.
گلیمهای آهنین، از «دارستان» تا آلمان
بیا «شریکی» بپیچیم!
مرکز کرمان را که به جنوب و بعد از آن شرق بروید به منطقه سیرجان و روستای اصلی قصه ما یعنی «دارستان» میرسید، روستای دارها، داری که معنای درخت دارد وداری که همان چوبه قالی و گلیم بافی است. گلیم پیچ، سوزنی و شیریکی پیچ انواع سبک های گلیم بافی دارستان است. شیریکی پیچ را زنان بافنده، شریکی بافتن معنی میکنند و معنای دیگرش پیچاندن خاصه رنگی به دور نخ است، غیر از این ویژگی دیگر گلیم دارستان نقش نداشتن پود در بافت آن است و تارها طوری به هم متصل و مستحکم میشوند که پود دیده نمیشود. گلیم دارستان مانند قالی با دو گره بافته میشود که وجه تمایزش از سایر گلیم هاست. گره متن و گره آبروزی انواع گرههای این گلیم هستند و طرحهای راه راه و ذهنی بافها از طرحهای رایج و مرسوم. گلیم دارستان بهدلیل نوع بافت ویژهاش و استحکامی که دارد به گلیم آهنین معروف است هر تخته صادراتی آن
۷۰۰ دلار قیمت دارد. در بین کشورهای اروپایی، آلمان مقصد درصد بالایی از شیریکی پیچهای صادراتی است.