حوصله کلاس زبان ندارم و مینشینم جلوی تلویزیون خیره به تصاویر بیآنکه چیزی ببینم واقعا. میبینم اما.
قانون- مرتضی قدیمی|
حوصله کلاس زبان ندارم و مینشینم جلوی تلویزیون خیره به تصاویر بیآنکه چیزی ببینم واقعا. میبینم اما. خاطرات هزار بار سفر به یاسوج را در همه این سالها. هر بار اگر پول خرید بلیت را نداشتم و یا اینکه بلیتی نبود یا پروازی، چاره کار رفتن به اصفهان بود. ترمینال صفه و از آنجا به یاسوج با یک سواری که باید منتظر میماندم تکمیل شود برای این سفر تقریبا سه تا چهار ساعته. چند وقتی است که دیگر اگر میروم فقط با هواپیما. وضعم کمی بهتر شده است یا شاید هم بیشتر دارم میدوم و زمان برای با اتوبوس تا اصفهان و بعد هم تا یاسوج را ندارم. خودم را باید به کار بعدی برسانم. نباید خسته مسیر شوم. پرواز هم که نباشد میروم شیراز. با اولین پرواز صبح زود. از فرودگاه به قصرالدشت و از آنجا با یک سواری تا یاسوج. کمتر از دو ساعت.
لذت بار اول چیزی دیگر است اغلب. مرور کنید بار اولهایتان را. اولین بار که سوار هوایپما شدید. نه، بهترش اولین بار است که سوار اسب شدید. اگر نشدهاید امتحان کنید و حتما حالتان خوب باشد تا بنشیند در وجودتان احساسش. لذت اولین بار گفتنِ دوستت دارم. لذت اولین بارِ شنیدن دوستت دارم. لذت اولین پیتزا. لذت اولین فرزند. لذت اولین سیگار. لذت گرفتن اولین حقوق. لذت اولین دیدن طلوع در ارتفاعی خلوت. لذت اولین گم شدن و پیدا شدن. لذت اولین رکاب زدن دوچرخه بی آن کمکیهای لعنتی. لذت اولین نه گفتن بعد از هر بار باشه. لذت اولین باشه گفتن بعد از هر بار نه. لذت اولین قرار با او. لذت اولین شیرجه در عمیق استخر.
اولین بار بود که زمینی به یاسوج میرفتم. هنوز هوا تاریک بود و منتظر تا یکی دیگر بیاید و راه بیفتیم. به زودی هوا روشن میشد و تا روشن شدن، آن یکی پیدا شد.
برای من که خواب، از دلپذیرترینهاست کار آسانی نبود بیدار ماندن تا یاسوج. اما این اولین بود و میدانستم باید به هر سختی، بیدار بمانم و طلوع آفتاب اصفهان تا یاسوج را ببینم و خیلی چیزهای دیگر را هم.
حتما زمستان نبود تا یادم مانده باشد وسعت دشتها را کمی که از اصفهان دور شدیم. شهرضا و سمیرم دو شهر اصلی این مسیر بودند و پیشتر، اسم شهرضا را شنیده بودم و سمیرم را فقط از آقای فدایی که گفته بود بهترین سیب ایران برای آنجاست. چقدر دلم میخواست سمیرم پياده میشدم و اگر فصلش بود خودم را به درخت سیبی میرساندم، میکندم و همانجا گازی میزدم. مثل رفتن به باغ آقاجون که سوختند همه درختهایش از بیآبی.
برای رفتن زمینی به یاسوج، مسیر دیگری هم وجود دارد که حقیقتش را بخواهید مسیر دوم را بیشتر دوست داشتم که دیگر تکرار نشد و نمیدانم چه شد که آن راننده که سه هزار تومان به او بدهکار ماندم از آن مسیر رفت. تلفنش را گرفتم که بریزم اما یادم رفت و شماره را هم گم کردم. از سمت فولادشهر و زرین شهر رفت. در ادامه هم بروجن و گندمان که در استان چهارمحال و بختیاری است.
حالا که فکر میکنم یادم میآید مسیر سمیرم یک اولینبار دیگر هم داشت. وقتی از یاسوج برمیگشتم و آنقدر برف بارید تا از میانه راه برگردیم و برویم شیراز و از آنجا 13 ساعت با اتوبوس تا تهران. چه جانی داشتم.
اخبار تلویزیون دايم واژه سمیرم و دنا را تکرار میکند و خیالم در سرازیریها و سربالاییها و پیچ و خمهای اصفهان تا سمیرم تاب میخورد. انگار که برنامه سفر داشته باشم، بیدلیل سراغ سایت فرودگاه مهرآباد میروم. گزینه پروازهای خروجی را کلیک میکنم. سمت راست در لیست فرودگاههای کشور، اسمی از یاسوج نیست تا خیال کنم در یک دنیای موازی هستیم همه؛ یاسوج فرودگاهی ندارد تا یکشنبه صبح پروازی داشته باشد تا 66 نفر از دست بروند. تلویزیون روشن است و من هیچ چیزی نمیبینم. میبینم؛ تار و نمناک اما.