وحید عابدینی|
پژوهشگر مسائل بینالمللی|
در روزهای آینده همزمان با چهلمین سالگرد انقلاب سال ۵۷ قرار است تعدادی از سران کشورهای جهان در کنفرانسی برای آنچه «صلح و امنیت خاورمیانه» نامیده شده در لهستان گردهم آیند. آنطور که مایک پمپئو، وزیر خارجه امریکا و دیگر مقامات امریکایی بیان کردهاند قرار است تمرکز این کنفرانس بر سیاستهای منطقهای ایران باشد. بسیاری از ناظران معتقدند که این کنفرانس میتواند گامی مهم در راستای تلاشهای امریکا برای افزایش فشار بر ایران و همراه کردن هرچه بیشتر کشورهای جهان بخصوص منطقه خاورمیانه با سیاستهای ضدایرانی دولت ترامپ باشد. دونالد ترامپ از زمان مبارزات انتخاباتی خود بر خروج از برجام تأکید میکرد و درنهایت دراردیبهشت ماه گذشته با خروج از توافق بینالمللی برجام، تحریمهای یکجانبه امریکا علیه ایران را دوباره اعمال کرد و میکوشد با به زانو درآوردن اقتصاد ایران، ایران را وادار کند که به خواستههایش خصوصاً در مورد مسائل منطقهای تن در دهد.
آنچه از نظر نمادین جالب است و همزمانی این کنفرانس با سالگرد انقلاب آن را به ذهن متبادر میکند این است که چهل سال است که امریکا و برخی از کشورهای منطقه در پی مهار ایران هستند و این کنفرانس را هم باید تلاشی دیگر برای مهار ایران دانست. انقلاب سال ۱۳۵۷ از منظر تمام تحلیلگران یک انقلاب مردمی بود که قشرهای مختلف مردم از آن حمایت کردند. این مردمی بودن انقلاب بیش از هر چیز دیگری برای دشمنان ایران هراس ایجاد کرد. رژیمهای پادشاهی منطقه که نگران رسیدن امواج این انقلاب به کشورهایشان بودند تلاش کردند که با تشکیل شورای همکاری خلیج فارس سیاستهای خود را در مقابل آن هماهنگ کنند. برخلاف چیزی که این روزها برخی تحلیلگران اشاره میکنند (و محمد بن سلمان هم بر آن تأکید میکنند) انقلاب سال ۵۷ قبل از آنکه انقلابی در راستای گسترش شیعه گری (یا آنطور که آنها اشاره میکنند اسلام انقلابی) باشد انقلابی مردمی بود و هراس حاکمان عرب منطقه هم بیشتر از آنکه به بعد اسلامی انقلاب مربوط باشد به مردمی بودن انقلاب ایران ارتباط داشت. بر همین اساس میتوان اینطور تحلیل کرد که با وجود اینکه حکومت صدام هیچ گاه همانند انقلاب اسلامی پایگاه مردمی نداشت اما در تضاد حکومت جمهوی عراق با حکومت پادشاهی و در راستای نگرانی شیخ نشینان عرب از گسترش ایدههای جمهوری خواهی در منطقه، آنها هیچ گاه عراق را نیز بهعنوان عضو شورای همکاری خلیج فارس نپذیرفتند.
حال چهل سال از آن انقلاب مردمی گذشته است و همچنان موضوع نگرانی این کشورها «نفوذ ایران» در منطقه است. ایرانی که دیگر یک حکومت انقلابی نیست و حتی دیگر آن ایدههای اولیه صدور انقلاب هم در سیاست خارجی آن کمرنگتر شده است. سیاست خارجی ایران اتفاقاً بسیار بالغ و حتی در بعضی موارد محتاط و محافظه کار شده است و چندان دیگر نمیتوان آن را یک سیاست خارجی انقلابی و رادیکال تصور کرد. در مقابل، سیاست خارجی عربستان سعودی بیش از همیشه انقلابی و تند شده است. سیاست خارجی این کشور بخصوص از زمان قدرت گرفتن محمد بن سلمان از محافظه کاری همیشگی فاصله گرفته و به یک سیاست خارجی تهاجمی بسیار نزدیک شده است. مداخلات عربستان در بحرین، مصر، سوریه و یمن نشان دهنده این سویههای جدید تندروی در سیاست خارجی عربستان است. اما آنچه این سیاست خارجی تهاجمی عربستان فاقد آن است پشتوانه مردمی است و به همین دلیل موفقیتی بهدنبال نداشته است. اینک چهل سال پس از آن انقلاب مردمی بار دیگر تعدادی از سران دولتها جمع میشوند تا برای توقف نفوذ ایران در منطقه برنامه بریزند. جالبتر اینکه بعضی کشورهای عربی که خود را منادی جهان اسلام و مدافع حقوق اعراب میدانند در کنار اسرائیلی مینشینند که در بین مردم در جهان اسلام و جهان عرب دشمن درجه اول آنها شناخته میشود. همکاری بین سیستمهای امنیتی بعضی از کشورهای عربی بخصوص عربستان سعودی و اسرائیل برای مقابله با حضور ایران در منطقه چیزی است که مدتهاست در رسانهها مطرح میشود ولی اینکه اعراب و اسرائیل برای مبارزه با ایران در مقابل دوربینهای رسانههای جهان دست در دست هم بگذارند پدیده جدید و جالبی خواهد بود.
اما اتفاقاً همین تصویر که بسیار وحشتناک و نگرانکننده به نظر میرسد میتواند دریچههایی رو به آینده بگشاید. انقلاب مردمی ۵۷ بدون شک حرکتی رو به جلو بود؛ اقدامی بود برای گذار از سلطنت سنتی مبتنی بر خون پادشاهان به سوی جمهوری خواهی مدرن مبتنی بر رأی مردم. همین روح بود که نیروهای ارتجاعی و سنتی منطقه را نگران کرد و برای مهار آن صف کشیدند. امروز در امریکا هم رئیس جمهوری بر سر کار است که با این نیروها همراه است، چرا که خود نماینده ارتجاعیترین و سنتیترین نیروهای جامعه امریکاست. نیروهای مذهبی و سنتی امریکا که با پیشرفت جهان و گسترش جهانی شدن، ارزشهای خود را از دست رفته میدیدند از ابزاری که جهانی شدن در اختیار آنها قرار داده بود یعنی شبکههای مجازی استفاده کردند تا نیروی خود را به قدرت برسانند. شاید اشاره چند روز گذشته سارا سندرز، سخنگوی کاخ سفید که گفت «روی کار آمدن ترامپ خواست خداوند بود» اشاره جالبی است به خاستگاه ترامپ و حامیان او. دونالد ترامپ را باید تبلور ارادهای در بین بخشهایی از جامعه امریکایی دانست که با همه ارزشهای جهانی شدن مخالف است. برای آنها مهاجران دشمن محسوب میشوند؛ چرا که فکر میکنند که آنها هم اقتصادشان را در تنگنا قرار دادهاند و هم فرهنگ آنها را در معرض خطر. آنها فکر میکنند مسلمانان، آفریقایی تبارها، لاتینها و دیگر مهاجران، ارزشهای اصیل امریکایی را که مبتنی بر فرهنگ مسیحی سفید پوست است به مخاطره انداختهاند. آنها به ارزشهای مدرن در مورد زنان چندان اعتقادی ندارند و با نگاه تحقیرآمیز ترامپ به زنان چندان مشکلی ندارند. این بخش از جامعه امریکا حتی از پیشرفتهای تکنولوژیک هم چندان راضی نیست. بسیاری از آنها به واسطه پیشرفتهای تکنولوژیک شغل خود را از دست دادهاند و از این بعد جهانی شدن نیز نگرانند. آنها از این ناراحتند که جوانان تحصیلکرده چینی، هندی، ایرانی و به امریکا میآیند و با کمک به پیشرفتهای تکنولوژیک فرصتهای شغلی متناسب با تواناییهای آنها را از بین میبرند و جا برای نیروهای آشناتر به تکنولوژی باز میشود.
آنها همچنین از رویکرد بینالمللی امریکا هم راضی نیستند و میپرسند چرا پول مالیات دهندگان امریکایی باید خرج مدیریت جهانی و بخصوص تأمین امنیت دیگر کشورها شود. خروج از معاهدات بینالمللی و تأکید بر اینکه «منافع ملی امریکا در اولویت اول است» پاسخی به این نگاه در بین این رأی دهندگان است. خروج امریکا از معاهده محیط زیستی پاریس، توافق تجارت آزاد امریکای شمالی، برجام، یونسکو و توافق موشکی با روسیه نمونههایی از فاصله گرفتن امریکای دوره ترامپ از رویکرد بینالملل گرایانه و چندجانبه در حفظ صلح و امنیت بینالمللی و گرایش به یکجانبهگرایی مبتنی بر منافع امریکاست.
با این حال نباید فراموش کرد که این صدا که در آننژاد پرستی، وطن پرستی و هراس از دیگری (لاتینها، آفریقایی تبارها، مسلمانان، یهودیها، زنان، دگرباشان و …) پرطنین است بیشتر صدای ساکنان ایالتهای مرکزی، شهرهای کوچکتر و طبقات کمتر تحصیلکرده است که برای سالها فاقد صدا بوده است و امروز فضای مجازی به آنها قدرت داده است که در مقابل رسانههای بزرگ امریکایی قد علم کنند و آنها را به چالش بکشند. رسانههای عظیم امریکایی، نخبگان رسانهای و سیاسی و حتی احزاب قدرتمند امریکا نتوانستند در مقابل این غولی که از چراغ جادوی شبکههای اجتماعی بیرون آمده بود بایستند و ترامپ را بر رأس هرم سیاسی امریکا نشاند تا صدای آنها باشد.
اما این تنها صدای موجود در امریکا نیست. در مقابل این صدا، دو صدای دیگر میتوان در جامعه امریکایی دید؛ یکی صدای ساختارهای مستقر سیاسی و هیأت حاکمه (establishment) امریکاست که سیاستمداران و مدیرانی را در بر میگیرد که طی چند دهه گذشته از هر دو حزب امریکا در مهمترین نهادهای سیاسی امریکا مستقر بودهاند و با تأکید بر منافع خود این دوقطبی کنونی در جامعه امریکا را رقم زدهاند. این سیاستمداران عموماً محصول پول شرکتهای بزرگ اقتصادی (وال استریت) و دانشگاههای برتر امریکا هستند و از نظم موجود در ساختارسیاسی اجتماعی امریکا بیشترین سود را میبرند و هیچ درکی از نابود شدن برخی از طبقات جامعه امریکا در اثر نظم موجود ندارند. آنها بیش از هر چیز از نظر منافع با هواداران ترامپ در تضادند و هیلاری کلینتون در انتخابات گذشته تبدیل به نماد این جریان شد.
با وجود این نباید فراموش کرد که صدای دیگری هم در جامعه امریکا هست که امروز بهعنوان جریان پیشرو (progressive) شناخته میشود. این جریان در عین حال که ساختارهای مستقر سیاسی و سیاستمداران فاسد را به چالش میکشد و به بازتوزیع ثروت در جامعه امریکایی اعتقاد دارد و از نظر منافع اقتصادی با بخشی از حامیان ترامپ همراه است، از نظر ایدئولوژیک در سر دیگر طیف قرار میگیرد و رشد امریکا را ماحصل گسترش ایدههای جدید بخصوص تقویت زنان، رنگین پوستان، مهاجران، اقلیتهای مذهبی و دگرباشان میداند. این جریان در انتخابات گذشته صدای خود را در برنی سندرز، سناتور عدالت طلب ایالت ورمانت دید و از نامزدی او در انتخابات حمایت کرد. هرچند دستکاریهای نخبگان حاکم در انتخابات داخلی حزب دموکرات اجازه نداد که او به کاندیدای حزب دموکرات تبدیل شود و از انتخابات کنارهگیری کرد. انتخابات میان دورهای مجلس نمایندگان نمادی از موفقیتهای این جریان دیده میشود. پیروزی موج صورتی و رکوردزنی حضور زنان در کنگره امریکا بخصوص زنان جوان، مسلمان، محجبه و رنگین پوست نشانهای بارز از رشد این صدا در ادبیات سیاسی امریکاست. این جریان که سویههای ضد اسرائیلی و ضد سعودی هم دارد، همانند حامیان ترامپ قدرت اصلی خود را در شبکههای اجتماعی میبیند اما با تأکید بر جوانان، دانشجویان و دانشآموزان، رنگین پوستان و اقلیتهای مذهبی. در ماههای آینده و با نزدیک شدن به انتخابات ریاست جمهوری، فضای مجازی امریکا صحنه صف آرایی این دو جریان خواهد شد که یکی از دونالد ترامپ هواداری میکند و دیگری از کاندیداهای پیشرو نظیر برنی سندرز و الیزابت وارن.
بر این اساس صحنه سیاسی امریکا نشان میدهد که قدرت شبکههای اجتماعی تا چه اندازه در وضعیت فعلی این کشور و آینده آن مؤثر است. بدون اغراق میتوان گفت پیروزی اوباما و ترامپ هر دو ماحصل قدرت شبکههای اجتماعی بوده است و احتمالاً رئیس جمهوری آینده هم کسی خواهد بود که بتواند این فضا را با خود همراه کند. شاید از این رواست که در روزهای گذشته مقامات جمهوری اسلامی ایران هم بر اهمیت این فضا تأکید کردهاند. مقامات دولت، از جمله رئیس جمهوری و وزیر ارتباطات بارها بر اهمیت فضای مجازی در عصر امروز تأکید کردهاند. رهبر معظم انقلاب نیز فضای مجازی را راهی دانستند که باید از آن بدرستی استفاده کرد. در سوی دیگر ماجرا نیز بخصوص پس از تجربه انتخابات گذشته ریاست جمهوری امریکا و شبهه مداخله روسیه در آن، این قدرت و اهمیت این فضا و نفوذپذیری آن درک شده است. به همین دلیل است که طی روزهای گذشته فیسبوک و توئیتر اعلام کردند که صدها حسابهای مرتبط با ایران، روسیه و ونزوئلا را به اتهام آنچه که «عملیات نفوذ هماهنگ شده» خواند، مسدود کردهاند.
بنابراین امروز اهمیت شبکههای مجازی برای انتقال پیام بین ملتها برای هیچ کسی پوشیده نیست. اما آیا ایران میخواهد از آن برای پیشبرد اهداف خود استفاده کند؟ اگر آری بیش از هرچیز باید به مردم خود اعتماد کند. شبکههای مجازی بیش از آنکه زمین بازی دولتها و مقامات رسمی باشند جولانگاه مردم عادی هستند. اینجاست که هر فردی با هر سطح دانش و توان فکری صرفاً با داشتن یک حساب کاربری و یک گوشی تلفن همراه میتواند حرف خود را بزند و صدای خود را بلند کند و اتفاقاً بیش از بسیاری از سیاستمداران شنیده شود. متأسفانه با فیلترینگ بخشی از شبکههای اجتماعی از قدرت فضای عمومی ایران کاسته شده است که بتواند در صحنه افکار عمومی دنیا در مورد منافع خود با دیگران سخن بگوید و از حقوق خود دفاع کند. فیلتر بودن توئیتر و فیسبوک موجب شده که ایرانیها نتوانند صدای واقعی خود را در دنیا داشته باشند و این فضا جولانگاه جریانهای سازمان یافته وابسته به نهادهای امنیتی غربی و عربی شده است.
چهل سال پس از انقلاب مردمی سال پنجاه و هفت اینک باز هم باید به آن توان مردمی رجوع کرد. اگر میخواهیم فضای ایران هراسی بشکند، اگر میخواهیم حامیان ایران در جای جای دنیا قدرت بگیرند و اگر میخواهیم بازی سیاسی و روانی را از دست دشمنان ایران بگیریم ناچاریم بازهم از مردم کمک بخواهیم. این مردم هستند که با حضورشان در شبکههای مجازی میتوانند صدای واقعی منافع ملی باشند. اگر مردم واقعی در این فضا فعال شوند نیاز به هیچ ارتش سایبری نیست و هیچ کسی نه میتواند آن را مسدود کند و نه جلو قدرت آن را بگیرد. برای این مهم باید به مردم اعتماد و این قدرت محبوس را آزاد کرد. برای این کار باید هرچه سریعتر فیلترینگ شبکههای اجتماعی بخصوص توئیتر، فیسبوک و یوتیوب برداشته شود تا مردم ایران بتوانند با مخاطبان خود در دنیای امروز حرف بزنند و منافع خود را تشریح کنند. در شرایط فعلی با ورود ناقص شبکههای اجتماعی بخصوص فراگیری استفاده از تلگرام، تهدیدهای شبکههای اجتماعی برای کشور عملی شده ولی کشور نمیتواند از فرصتهای آن بدرستی بهره بگیرد. ارتش اصلی ایران همین مردمی هستند که چهل سال است کشور را از گردنههای مهیب گذراندهاند و امروز نیز آنها هستند که بهتر از هر کسی میتوانند از منافع ملی خود در این عرصه جدید جهانی دفاع کنند. اگر به مردم اعتماد شود و این قدرت مردمی آزاد شود، روز کنفرانس ورشو میتواند به روز صف آرایی دولتها در برابر ملتها تبدل شود؛ دولتهایی که با جنگ و تحریم و تهدید بر خلاف مسیر دنیای امروز و جهانی شدن فرهنگ و اقتصاد و ارتباطات شنا میکنند و مردمی که با ابزار جهانی شدن به هم پیوستهاند و برای آیندهای مبتنی بر صلح و گفتوگو میکوشند.