محسن ثنایی| دیدگاه سیاستمدارانی که در این روزها از اقتصاد تجربی در مقابل اقتصاد علمی و دانشگاهی دفاع میکنند بیشباهت با دیدگاه مردمی نیست که چند دهه پیش از طب تجربی و آموزههای حکیمباشیها در مقابل پزشکان درسخوانده در دانشگاه و برگشت از فرنگ دفاع میکردند. حکیمباشی نسبت به دکتر برگشته از فرنگ این مزیت را داشت که حرفش برای همگان قابلفهم بود.
بیمار از نظر او یا سردی کرده بود که باید گرمی میخورد یا گرمی کرده بود که باید سردی میخورد. از اصطلاحات عجیب و غریباستفاده نمیکرد. مردم برای آنکه از نحوه طبابت او سر در بیاورند لازم نبود که اصطلاحات و تعابیر پیچیده و نامفهوم میکروبشناسی، بیولوژی، شیمی، زیستشناسی، آناتومی و پاتولوژی را بدانند. از این رو در همان ابتدای کار برخی از مردم بودند که طبابت حکیمباشیهای سنتی را بر تجویز پزشکان درسخوانده در دانشگاه و تازه از فرنگ برگشته ترجیح میدادند. اما این مشکلات دیری نپایید که از میان رفت. علت هم این بود که حکومت به این درک صحیح رسیده بود که دانش پزشکان تحصیلکرده در دانشگاه بر درک تجربی حکیمباشیهای سنتی ارجحیت دارد و به همین دلیل وزارت بهداشت را به افراد تحصیلکرده در دانشگاه سپرد نه به حکیمباشیها.
حال کافی است یک لحظه تصور کنیم رئیس دولت تصمیم میگرفت به جای تکیه بر دکترهای درس خوانده در دانشگاه، حکیمباشیها را بر صدر وزارت بهداشت بنشاند و در یک سخنرانی عمومی بگوید فرمولهایی که پزشکان در دانشگاهها خواندهاند چندان کاربرد ندارد. آن فرمولها شاید برای کشورهای غربی درست باشد؛ اما در کشور ما کارآیی آنها مورد تردید است و باید در آنها تجدیدنظر شود. یا اینکه در مراسمی در وزارت بهداشت بگوید که بسیار پیش آمده است که نسخه نوشته شده توسط یکپزشک افاقه نکرده است اما تجویز یک حکیمباشی کارساز و موثر بوده است. چه اتفاقی میافتاد اگر رئیس دولت در یک سخنرانی عمومی میگفت درسهایی که پزشکان در دانشگاه خواندهاند به جای خودش خوب است؛ اما مهمتر و بهتر از آن تجربه آن حکیمباشی است که سالها درد مردم را مداوا کرده است و مهارت تجربی بر دانش علمی برتری دارد؟ آیا در چنین صورتی امیدی به ارتقای سلامت و بهداشت عمومی در جامعه میرفت؟
مواضع اخیر رئیسجمهور محترم در انتقاد از اقتصاد علمی و دفاع از اقتصاد تجربی که نمونه بارز آن را در سخنرانی چند هفته پیش ایشان در وزارت امور اقتصادی و دارایی شاهد بودیم، بیش از هر چیز نشاندهنده رویهای است که از دیرباز در قالبهای متفاوت ازسوی دولتمردان گذشته نیز ابراز شده است. اکنون نیز این باور در بیان جدیدی مطرح میشود.
این وضعیت باعث شده است که برخی از طرفداران علم اقتصاد از خود بپرسند که چرا چنین شده است و چه باید کرد که دیگر چنین وضعیتهایی تکرار نشود؟ این پرسش یک پرسش بلندمدت است و جدا از این پرسش کوتاهمدت است که در شرایط فعلی اقتصادی کشور راه درست چیست و تصمیم درست کدام است؟ بهنظر میرسد دولت برای یافتن پاسخ به پرسش کوتاهمدت نیازی به علم اقتصاد احساس نمیکند و این یادداشت و صدها یادداشت دیگر مانند این را که در روزها و ماههای اخیر نوشته شده است نخواهد خواند و برای آنها ارزش و اعتباری قائل نخواهد شد. کما اینکه در شش ماه گذشته و پس از آنکه سیاست نادرست ارز ۴۲۰۰ تومانی اتخاذ شد، صدها یادداشت و مقاله توسط اقتصاددانان در نقد آن نوشته شد؛ اما دولت به هیچ یک از آنها توجهی نکرد. بنابراین روی سخن این نوشته با دولت نیست، بلکه با اقتصاددانانی است که دل در گرو اصلاح وضعیت نابسامان اقتصادی کشور دارند؛ فارغ از اینکه این دولت فعلی چه میکند و اقتصاددانان تجربی موردقبول رئیسجمهور چه نسخههایی برای آن میپیچند.
یک راه حل این است که باید دانش عمومی مردم در رابطه با اقتصاد ارتقا یابد و اقتصاددانان باید به زبان مردم با آنها سخن گویند و آنها را قانع کنند که یافتههای دانش اقتصاد میتواند به بهبود زندگی آنها کمک کند و چیزی به نام اقتصاد تجربی که بینیاز از مطالعه و بررسی و تحقیق دقیق و عمیق باشد، وجود ندارد. آنچه تحت عنوان اقتصاد تجربی از آن یاد میشود آزمون و خطایی بیش نیست و یک تاجر یا حجرهدار بازار هر چقدر هم که تجربیات زیادی داشته باشد، مشاهداتش محدود به بنگاه اقتصادی خود اوست و به هیچ وجه نمیتواند به اندازه یک محقق اقتصاد که صدها و هزاران بنگاه اقتصادی و تجربیات آنها را مورد بررسی قرار میدهد تا نظریهای را اثبات کند، مشاهده و تجربه اقتصادی داشته باشد. بنابراین مردم نیز باید به این درک برسند که اقتصاد، مانند فیزیک وشیمی و طب، یک علم است و علم، هر چقدر هم که کاستی و نقص داشته باشد، از جهل و شبهعلم بهتر و کارآمدتر است.
افزایش دانش عمومی در همه زمینهها و از آن جمله در زمینه اقتصاد البته بسیار ستودنی و پسندیده است؛ اما یگانه راه پیشرفت و توسعه اقتصادی کشور این نیست که عموم مردم از محتوای علم اقتصاد مطلع باشند و سیاستهای صحیح اقتصادی را از سیاستهای نادرست باز شناسند، بلکه آنچه مهم است این است که عموم مردم به علم بودن اقتصاد باور داشته باشند. حتی اگر عموم مردم به اقتصاد باور نداشته باشند اما نخبگان جامعه به این علمباوری رسیده باشند، بخش زیادی از مشکل را میتوان حل کرد. آنچه باعث شد پزشکان جای حکیمباشیها را بگیرند فقط این نبود که مردم با علومی که پزشکان آنها را خوانده بودند و در آنها تخصص داشتند آشنا شدند و فهمیدند علم پزشکی مدرن بهتر از طب سنتی است، بلکه بهدنبال این، دولت نیز به ارزش و اعتبار پزشکی مدرن ارزش و اعتبار بیشتری داد و آن را به جای طب سنتی بر صدر نشاند.
در رابطه با اقتصاد نیز همین قاعده صادق است. ضرورتی ندارد که تمام مردم از جزئیات قوانین اقتصاد آگاه باشند تا در تصمیمات اقتصادی که در جامعه اتخاذ میشود ملاکها و موازین علمی مدنظر قرار گیرد، بلکه کافی است به این نکته باور داشته باشند که اقتصاد علم است و همانند سایر علوم راهگشای مشکلات بشر است. باید به این نکته ایمان داشته باشند که اقتصادِ علمی بهتر از اقتصاد غیرعلمی و تجربی است. از این رو آموزش علم اقتصاد به عموم مردم اگرچه مفید است و راه را برای رسیدن به جامعهای توسعهیافتهتر میگشاید اما شرط ضروری پیشرفت و توسعه اقتصادی کشور نیست، بلکه کافی است نخبگان جامعه و مدیران ارشد کشور به اقتصاد و اقتصاددانان باور داشته باشند و در اتخاذ تصمیمات موثر بر معیشت مردم به سخن اقتصاددانان گوش فرا دهند و از آنان راه را بپرسند نه اینکه برای مخالفت با آموزههای اقتصادی که گاه دست و پای آنان را میبندد به ترویج مفهومی تحت عنوان اقتصاد تجربی که معلوم نیست از کجا آمده و در کجا آزموده شده است پناه ببرند.