جمعه 2 آذر 1403
خانهخبرکارتون و طنزشایان حلال‌زاده به دایی‌اش می‌رود

شایان حلال‌زاده به دایی‌اش می‌رود


من شایان شیپوری هستم، 25 ساله. تا چند سال پیش يكي از فقیرترین آدم‌های ایران بودم و می‌خواستم خودم را بکشم.
قانون-شهاب پاک‌نگر

سلام!

من شایان شیپوری هستم، 25 ساله. تا چند سال پیش يكي از فقیرترین آدم‌های ایران بودم و می‌خواستم خودم را بکشم. اما با چند تکنیک ساده‌ هوش مالی، زندگی‌ام متحول شد و خیلی پولدار شدم. اگر دوست دارید شما هم مثل من به یک ثروت بزرگ دست پیدا کنید پنج دقیقه وقت بگذارید، از خواندن این مطالب پشیمان نمی‌شوید.

من در یک دانشگاه دولتی خیلی خوب در رشته مهندسی کامپیوتر درس می‌خواندم، در آن دوران انقدر بی‌پول بودم که هنوز هم دوستانم به من می‌گویند «شایان مفت‌کش». بعد از فارغ‌التحصیلی در یک کلاس موفقیت ثبت‌نام کردم و بعد از آن تصمیم گرفتم بروم سراغ کارآفرینی و یک فروشگاه دیجیتال تاسیس کردم. تقریبا از هرکسی که می‌شد یک پولی قرض کردم و سایت و کانالم را بالا آوردم. اما در همان دوران، یک‌دفعه دست یک نفر رفت روی دکمه فیلترینگ و تمام سرمایه‌ام به بادِ فنا رفت. ولی من ناامید نشدم و تصمیم گرفتم دوباره شروع کنم. تمام سرمایه خانواده ما یک پراید بود، یک شب که پدر خوابش برد، با استامپ سراغ انگشتش رفتم و وکالتی ماشینش را فروختم تا با پولش یک سری قطعات کامپیوتری وارد کنم. فردا که پدر فهمید خیلی عصبانی شد و من را از خانه بیرون کرد. ما در کلاس‌های موفقیت یاد گرفته بودیم وقتی در زندگی هدف داشته باشید، نباید از هیچ چیزی بترسید. برای همین شب‌ها در پارک می‌خوابیدم و تمام مشقات و دردهای این زندگی را با امید قبول شدن ثبت سفارشم تحمل می‌کردم. از قضا یک روز فهمیدم یک آقایی به اسم جمشید بسم‌ا… کل بازار ارز را به‌هم زده و پول پرایدِ ما، اندازه یک موتور گازی هم ارزش ندارد و الان فقط من بدبخت نبودم بلکه کل خانواده بدبخت شده‌اند. در کلاس موفقیت یاد گرفته بودم برای رسیدن به هدف گاهی لازم است، کوتاه بیاییم، پس با گریه و التماس بالاخره به خانه برگشتم. اما این به آن معنا نبود که قرار نیست پولدار بشوم. تازه در همان کلاس به ما گفته بودند باید تهدیدها را به فرصت تبدیل کرد، من هم اینترنت بانک پدر را هک کردم و تمام پس‌انداز خانواده را سکه خریدم تا با همین افزایش قیمت سکه و طلا ما هم پولدار شویم. چند روز بعد، ماموران ریختند و تمام اخلالگران بازار ارز را دستگیر کردند و به تبع، حباب سکه و آرزوهای ماهم ترکید. پدر دوباره من را از خانه بیرون کرد و من، به‌خاطر یک‌سری خاطرات بد در پارک، این بار به خانه دایی‌ام پناه آوردم. یک هفته از بخور و بخوابِ من در آن خانه گذشت تا اینکه یک روز دایی‌ام گفت «شایان جون! من جدیدا رفتم تو یه موسسه مالی مجاز رییس شعبه شدم، اگه میخوای بیا اونجا دست و بالت رو بند کنم و برگردی سر خونه زندگیت، مامانت خیلی نگرانته» با اینکه من قرار نبود کارمند شوم و این کار باعث دور شدنم از اهدافم می‌شد، با اکراه قبول کردم. چند وقت بعد دایی جان که می‌خواست اختلاس کند از من کمک گرفت. با این روش بالاخره به هدفم رسیدم و میلیاردر شدم. الان در فرودگاه منتظر پروازمان هستیم که فرار کنیم. حالا هم چون لو رفتیم و قرار نیست یک مدت کوتاه اختلاس کنیم، می‌خواهم بروم در کار بساز و بفروش در کشورهای خارجی و بقیه رازهای موفقیتم را در کانالم با شما به اشتراک بگذارم.

فقط قبلش خواستم از همین تریبون به جوانان بگویم، که کار نشد ندارد و هیچ‌جایی مثل ایران نمی‌شود پول درآورد. قدر کشورتان را بدانید و فعل خواستن را صرف کنید.

اخبار مرتبط

بیشترین بازدید