نیما نامداری
اخیراً آقای رئیسجمهور به مدیران خود نهیب زدهاند که چرا برخی از آنها امیدوار نیستند و در تزریق امید به جامعه کوتاهی میکنند. اگر این معیار را مبنای قضاوت قرار دهیم احتمالاً مدیر محبوب ریاست دولت، معاون ایشان و رئیس سازمان مدیریت و برنامهریزی آقای نوبخت خواهند بود. اگر مصاحبهها و سخنرانیهای ایشان را دنبال کنید همه چیز خوب است. دولت برای همه چیز برنامه دارد و همه برنامهها به خوبی در حال اجراست، پس مردم نباید نگران هیچ چیز باشند و عدهای هم که میخواهند با اقدامات خارج از برنامه امید مردم را ناامید کنند باید بدانند که دولت مانند کوه ایستاده است و این عده قلیل هیچ تاثیری بر هیچ چیز ندارند. دولت، آینده را به خوبی پیشبینی کرده و فکر همه چیز را کرده است. گاهی هم که بعضی چیزهایی خارج از برنامه رخ داده آقای رئیسجمهور خیلی سریع دستور دادهاند که مشکل برطرف شود و پس از دستور ایشان همه مشکلات انشاءالله برطرف شده، خلاصه اینکه خدا را شکر همهجا امن و امان و همه چیز بر وفق مراد است.
بیجهت نیست که آقای نوبخت سخنگوی دولت «تدبیر و امید» شده؛ ایشان هم از تدبیر هم از امید هر دو را به قدر کمال دارا هستند. اما واقعاً این امیدواری واقعی است؟
صادقانه باید گفت این روزها ناامیدی بیشتر از امیدواری دلیل دارد.اخیرا پیمایشی درکشور انجام شد که نشان میداد تنها 10 درصد جامعه از وضعیت موجود راضی هستند. 90 درصد مردم احساس میکنند اوضاع خوب نیست و نیمی از این افراد آماده نشان دادن علنی اعتراض خود اما به شیوه مسالمتآمیز هستند اما نیمی دیگر یعنی 40 درصد کل شهروندان معترضان خاموش هستند، یعنی از ابراز اعتراض استنکاف میکنند، عمدتاً به دلیل اینکه امیدی به بهبود ندارند یا از تبعات اعتراض کردن میترسند.
امید در گفتار جامعهشناسان اعتقاد جمعی یک ملت به توانایی تحقق یک آینده خوشایند است. امید دو عنصر دارد یکی اشتراک نظر جامعه در توصیف وضعیت مطلوب و دیگری اعتماد عمومی به قابلیتهای جامعه و ساختارهای قدرت برای تحقق وضعیت مطلوب.پس امید محقق نمیشود مگر اینکه اولاً تفاهم نسبی درباره شکل مطلوب جامعه در آینده وجود داشته باشد و ثانیاً جامعه معتقد باشد توانایی تحقق این آینده مطلوب وجود دارد. به همین دلیل است که در یک جامعه فقیر ممکن است امید اجتماعی بالا باشد چون محتمل است که در جامعه تصوری از آینده مطلوب مورد توافق باشد
امید در زبان سیاستمداران، معطوف به توان بقا در وضعیت موجود است. با این تعریف مشخص است که جامعه ایرانی بهشدت دچار مساله امید اجتماعی است. از یکسو جامعه به شکلی دچار گسیختگی شده که گویا اساساً توانایی مفاهمه و گفتوگو در خصوص آینده مطلوب را ندارد.بخش مهمی از جامعه ایرانی احساس ضعف و سرخوردگی میکنند. تلاش برای تفکیک سرنوشت فردی از سرنوشت جمعی خود نشانهای از این احساس ضعف است.
مدیران دولت به خوبی میبینند که دولت نهتنها در برطرف کردن اشکالات خود ناتوان شده بلکه مشروعیت سیاسی خود برای بسیج عمومی و ایجاد تحول را هم از دست داده است.
در حوزه سیاست خارجی نوعی رقابت در جریان است. دوری گزیدن از مناسبات جهانی نهتنها اشتباه تلقی نمیشود بلکه تشویق میشود. در حوزه اقتصادی تنها چیزی که بر روی آن توافق وجود دارد به تعویق انداختن مواجهه با چالشهاست. شرایط سیاسی باعث شده هیچکس حاضر نباشد در آتش گام نهد و با درد ناشی از جراحیهای اقتصادی روبهرو شود. در حوزه فرهنگی و اجتماعی هم که نیازی به توضیح نیست. در چنین شرایطی مدیران دولتی چرا نباید ناامید باشند؟
مدیری که در جامعه فاقد امید اجتماعی وعده امید میدهد هم دچار مشکل انگیزه خواهد شد هم در ایجاد مفاهمه در خصوص آینده مشترک مطلوب با موانع زیادی روبهرو است و هم نمیتواند برای تعریف نقشه راه وفاق ایجاد کند. حال اگر بهرغم همه این موارد او کماکان وعده امید دهد یا با جامعه صادق نیست یا به عنوان یک مدیر تصوری انتزاعی و واهی از امید دارد. به وضوح مشخص است که بخش مهمی از مدیران ارشد دولتی و غیردولتی در چنین برزخی هستند. یعنی شخصاً دچار ناامیدی شدهاند و در جامعه هم ناامیدی میبینند اما به دلایل سیاسی مکلف به ایفای نقش امیدوار هستند. حال عجیب نیست اگر چنین تضادی برخی از آنها را منفعل و ساکت کند.
امیدواری دستوری نیست. نه جامعه به فرموده امیدوار میشود و نه فرد به حکم مدیر بالادست امیدوار میشود.اما مدیری که امیدی به بهبود ندارد به صورت طبیعی عدم تغییر شرایط را فرض گرفته و مدیر تحولساز نخواهد بود. در چنین حالتی ماندن در مقام مسوولیت غیراخلاقی و غیرحرفهای است. از این منظر مدیری که ناامید است نباید در مصدر کار باقی بماند چون چنین کاری اتلاف منابع و خلاف اصول حرفهای و اخلاقی است.