جمعه 31 فروردین 1403

کوچه اول

 

|  مونا زارع|  راستش را بخواهید سخت‌ترین قسمتش همین‌جاست؛ چون مراسم‌ و سنت‌های نوروزی تا قبل از این فقط به خودتان مربوط بود اما این یکی به همه. من هم اوایلش سادگی می‌کردم و از روی بچگی فکر می‌کردم می‌رویم خانه همدیگر شیرینی بخوریم و عیدی بگیریم اما وقتی بزرگتر می‌شوی، می‌فهمی ماجرا فراتر از آن شیرینی نخودچی‌هاست. درواقع شیرینی نخودچی را می‌گذارند جلویت که بچسبد سقف دهانت و نتوانی نفس بکشی تا مجبور شوی دهان را باز کنی و دقیقا همان موقع از تو بپرسند دَرسَت کی تمام می‌شود! یا همین پسته‌های در بسته را بچه که بودیم می‌گذاشتیم لای دندانمان جفتشان را با هم می‌شکستیم، اما حالا که بزرگ شدیم، پسته را برمی‌داریم و می‌خواهیم وسط میهمانی یک حرفی هم بزنیم و می‌گوییم «پسته‌هام که بسته‌ان!» و همان موقع چند زن عمو و زن‌دایی و شوهرعمه گردنشان به سمت‌مان دراز می‌شود و می‌گویند: «مثل بخت جوونا.. شما کی ازدواج می‌کنی؟» و این شروع مراسم نرم بازجویی است. عید دیدنی پارسال خونه عمه بود که سیم لوسترش را کشیده بود نزدیکی‌های میز و تا نشستیم نورش افتاد توی صورتم. عمه مثل بقیه نیست که با چهار تا شکلات و شیرینی و موز فضایی مهیا کند که بفهمد اوضاع از چه قرار است. از همان اول رک و پوست‌کنده نور را می‌اندازد و یک لیوان آب می‌گذارد روی میز و از سوال اول شروع می‌کند به پرسیدن. برای هر سوال ۳۰ ثانیه وقت داریم جواب بدهیم و این حق را هم داریم دو تا سوال را بگوییم بعدی. آخرش هم یک سامسونت رو میز باز می‌کند و بیست تومن از تویش می‌اندازد جلویمان و می‌گوید گم شیم تا‌ سال بعد! واقعیتش من شیوه عمه را بیشتر می‌پسندم چون از قبل برایم روشن است دارم می‌روم اما بقیه‌شان بهتر است روی خرید آجیل‌هایشان بیشتر تمرکز کنند که بتوانیم گولشان را بخوریم و فکر کنیم ما را به خاطر خودمان می‌خواهند والا!

اخبار مرتبط

بیشترین بازدید